728 x 90

ایران؛ مار در محراب!

مار ولایت
مار ولایت

کفتاران لاشه‌جوی و غوکان لجن‌خوی، ایران را گورگاه اصالت، عدالت، کرامت و شرافت کرده‌اند.

زندگانی را  حرمتی نیست؛ زندگان را کمین‌گاه چاه شغاد در تقدیر.

صفیرهای آه، چونان تندر خون بر سینه‌ی شهرها می‌کوبند. حسرت همیاریِ آدمی به آدمی را افسانه‌ها در حیرت‌اند.

نیایش مهربانان را عاقبت، صلیب یأس است و تمنای عاشقانه‌ی آزادی در کمین‌گاه دیانت اژدهاپرود؛

گلدسته‌های ایران را دیری‌ست شیپور سلام نیست، که گرداب‌های خوناب‌اند و مارهای فقاهت در محراب!

 طریقت داد بر «دار» آز  و شریعت بیداد در نماز.

کبوتران ایران بر داس و «دار» و دشنه، ماران فقاهت در محراب شحنه.

چادرنشینی، گورخوابی، تکدی‌گری و پشت‌بام خوابی بر کرامت زندگانی قهقهه می‌زنند.

 گرگ‌های فقر بر سفره‌های خالیِ برکت، پوزار می‌کشند و غرور انسان، شمعی‌ست مذاب در پای دیانت اژدهاپرورد.

نهال آرزوهای دختران بر داس‌های شقاوتِ شریعتِ جنسیت، مثله، انسانیت در ذبح‌گاه قانون فقیه سفله.

تکاپوی آزادی، طریقت سنگین، سفلگیِ خودفروشی، دنائت رنگین.

سیل‌وار مردمان روانه‌ی حاشیه‌نشینی، کرور دستاربندان و شیخکان در کاخ‌نشینی.

غرور، غریبه و نور در مه.

انسانیت بی‌حرمت و عشق در غربت.

دنائت، میدان‌دار و شجاعت بر «دار».

خاک‌ها شهید و شقایق‌های خاوران، در تبعید.

 

اگر کبوتر ایران بر «دار» دشنه و ماران فقاهت در محراب شحنه،

دیو شیخان را بنگر در مکافات خودخواری و خودپروری، فرشته‌ی ایران را بنگر در تکاپوی رهاییِ دیگری.

ابلیس را بنگر که پلشت جنون خود را نشخوار کند و راهیان فردا، وصال محبوب آزادی را دیدار.

اینک راست‌قامت ایرانٍ بی‌گسست و شکست، این‌سان کنام اهریمن ایران‌خوار را در مزبله کشد:

«ای غوک‌ها که موج، برآشفته خوابتان

وافکنده در تلاطم ِ شط ِ شتابتان

دم از زلال ِ خضر زنید و مسلّم است

کز این لجن‌کده‌ست همه نان و آبتان

هنگام ِ قول، آمر ِ معروف و در عمل

از هیچ منکری نبود اجتناب‌تان

جز جیغ و ویغ و شیون و فریاد و همهمه

کاری دگر نیامده از شیخ و شاب‌تان

چون است و چون که از دل گندابه‌ی قرون

ناگه گرفته ‌است تب ِ انقلاب‌تان؟!

تسبیح‌تان دعای بقای لجن‌کده‌ست

بادا که این دعا نشود مستجا‌ب‌تان

چون صبح، روشن است که خواهد ز دست رفت

فردا عنان ِ دولت ِ پا در رکاب‌تان

وین غوک‌جامه‌های چو دستار ِ تازیان

یک‌یک شود به گردن ِ نازک؛ طناب‌تان!»[۱]

 

پی‌نوشت:

[۱] بخشی از قصیده‌ی بلند «قدر و غرای غوک‌نامه»، سروده‌ی محمدرضا شفیعی کدکنی

										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/6d65ac5d-ea3f-4914-bfed-1f0e61a480df"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات