بیگانگی و از خود بیگانگی
بهعلت پیشرفتهای کنونی در آگاهیها و شناخت انسان، حرکت به جانب وحدت و یگانگی بیش از ً پیش در کل جریان تکامل تقریباً چیز اثبات شدهیی است. » مائو« جملهیی دارد با این مضمون که »تضادها وسیله نیل به وحدت هستند، و وحدت، هدف مبارزه است«. این جمله، بهخصوص از یک پیشوای ماتریالیست، بسیار تعجبانگیز است. اما در واقع امر تعجبی ندارد. بهدلیل اینکه انسان آگاه و انقلابی کنونی نمیتواند در مقابل تضادها، اصالت را به وحدت ندهد. گو اینکه به اعتقاد ما، این مطلب که ً هدف مبارزه وحدت است، اصولاً ّ با بنیاد تفکر ماده گرایانه متضاد است.
بههرحال امروز برای تمام بشریت پیشرفته، به اثبات رسیده است که هر آنچه در خدمت وحدت و یگانگی نباشد، غیرتکاملی است. فکر میکنم احتیاج به تذکر نیست که وقتی میگوییم »وحدت« و »یگانگی«، منظورمان وحدت و یگانگی با تمایلات، سیاست و خطوط غلط نیست، منظورمان همانطور که در ً جریان تکامل دیدیم، دقیقاً حل تضاد در جهت تکاملی است.
در مقابل مفهوم یگانگی، مفهوم بیگانگی قرار میگیرد که بهطور اعم بهمعنای همان شرک و بت پرستی است. پس تحت این عنوان، بحث مان را ادامه میدهیم.....
بیگانگی، مرادف با شرک و بت پرستی
اگر واقعبینانه برخورد کنیم و نخواهیم از حق بگذریم، واقعیت این است که در تاریخ بشر، نخستین بار انبیا مفهوم یگانی یا توحید ـ و مقابلش بیگانگی ـ را مطرح کردند. این یکی از نتایج بت پرستی است؛ یعنی بیگانگی، به جای یگانه شدن با آن راه، با آن مسیر و با آن ریسمان محکم. با جستجوی خلاقیت و برکت و منشأ خیر در بت، در حقیقت از تطابق و یگانگی که گفتیم، دور میشود، جدا میشود؛ پس بیگانه میشود. خواه این بت فرعون باشد، که به جای خدا نشسته، یا گوساله!....
تفاوت مفهوم بیگانگی در نظرگاه توحیدی و مارکسیسم
به این ترتیب با مفهوم بیگانگی تا حدودی آشنا شدیم. در شناختهای کنونی بشر ـ آنجا که از مارکس هم نقل کردیم ـ بیگانگی در سه سطح تا بهحال بررسی شده است. بیگانگی انسان با »حاصل کارش« با »خودش« و با »جامعه«. یکی از این سه تا ـ بیگانگی انسان با حاصل کار ـ چیزی جز بیگانگی اجتماعی نیست. بنابراین، میتوانیم بگوییم که بیگانگی در سه سطح طبیعت، جامعه شناسانه و روانشناسانه ـ مربوط به خودش ـ بررسی شده است. ولی ما گفتیم که بنیانگذار این مبحث انبیا بودند. ببینیم چه تفاوتی بین مفاهیم یگانگی و بیگانگی، در نظرگاه ادیان توحیدی با نظرگاه مارکسیستی هست.
در سه سطحی که صحبت کردیم ـ طبیعت و جامعه و خود، که بشر امروز هم خودش به آن رسیده است ـ این برداشتها چه فرقی با انبیا دارد؟ در یککلام، تفاوت این مفهوم در این دو نظرگاه این است که در نظرگاه مارکسیستی به ریشههای وجودشناسانه بیگانگی توجه نمیکنند، یا بهتر بگوییم به آن نرسیدهاند، و البته در قالب ماتریالیستی هم نمیتوان رسید. چرا؟ برای اینکه این سه حالت را باید در یک پوش فراگیر، عام و کلی جمع کنیم. اگر اصل یگانگی، عام است، باید در کل وجود جاری و ساری باشد؛ و در آن صورت در کل وجود، یگانگی به جای دوگانگی و تضاد، اصل اساسی خواهد بود. در حالیکه وقتی ماتریالیست هستیم و معتقدیم که وجود = ماده، دوگانگی جزء ذاتش است. چرا که اساسیترین قانون دیالکتیک تضاد است.....
انبیا صحبت از بیگانگی با کل هستی و کل وجود هم میکنند. این مفهوم، همان توحید و یگانگی فلسفی است. در دنیای عینی و مادی، تضاد هست، شکی در آن نیست؛ اما بینش توحیدی در کل هستی و در مجموع، سمت را و اصالت را به یگانگی و توحید میدهد. بنابراین ما یک یگانگی با کل وجود داریم، کما اینکه یک بیگانگی هم با کل وجود داریم، و در مسیر تکامل. بنابراین مفهوم یگانگی و بیگانگی با کل وجود را، باز بررسیاش هم کردهایم. هم از متن جریان عینی و واقعگرایانه تکامل بیرون کشیدیم؛ همچنانکه خیر و ً شر، ثواب و گناه و همه بحثهایی که قبلاً کردیم، را نیز از آن بیرون کشیدیم. به این معنا، اگر ما بیگانگی را در سطح اجتماعی یا طبیعی بررسی کنیم، و همچنین از خودبیگانگی انسان با خودش را، ولی این خط را دنبال نکنیم و این سلسله را ریشهیابی نکنیم و به کل وجود ربط ندهیم، ناقص است، دم بریده است، ابتر و بیریشه است. کما اینکه ما ریشه تکامل ـ گرایش به وحدت و یگانگی ـ را لاجرم بایستی از کل هستی بگیریم. گرچه بلاشک تضاد هست، اما اصالت و سمت با وحدت است. به همین دلیل بیگانگی و یگانگی را در کل وجود ریشهیابی میکنیم، و نتایجی را هم از آن به دست میآوریم.....
سؤال
اینجا این سؤال باز به ذهن میآید: آیا این یگانگی و تطبیق ّ پذیری مداوم، کارگاه نقاشی را، به یاد نمیآورد که گویی دارد یک چیزی را تصویر میکند؛ وقتی تمام شد، آن را نگاه میکند، باز هم که گویی مدلی در کار است، آن را کنار میگذارد و بعدی را سعی میکند شبیهتر، تطبیق یافتهتر، منطبقتر و با آن یگانهتر بسازد؟ ما کارگاه و نقاش را دیدیم و هر روز هم میبینیم، آیا مدلی هم در کار است؟ آیا الگویی هم که هدف این تطبیقِ اندر تطبیق است، در کار است؟ آیا اینصورت بندیهای مختلف تکاملی، با تطابق روزافزونشان، به جانب مدلی و هدفی، توجه و سمت دارند، خلاصه هدفی در کار است؟ یا نه، همهاش اختلاط و آمیزش رنگها است؟....