حس گرایی یا تجربهگرایی محض (مسعود رجوی در این باره میگوید):
آیا ما به حواس و مشهودات و تجربه کردن و تماس عینی محتاج نیستیم؟ چرا،
شکی نیست.
آیا بدون تجربه، بدون برخورد با واقعیات عینی، نتیجهگیریها، تفسیرها،
تجزیه و تحلیلها، و تبیینهای ما ارزشی خواهد داشت؟ نه
ولی، آیا مسأله این است.
اتکای به تجربه و حس به تنهایی کافی است؟
اگر اینطور باشد و همه چیز را بخواهیم.
در تجربه و حس ببینیم یا بشنویم.
قطعاً فراتر از مرزهای بینایی و شنواییمان،
هیچوقت نخواهیم فهمید.
چون بهنظر کسی که دارای این طرز تفکر و این طرز
برخورد است یک چیز، وقتی واقعیت دارد و درست است که به وسیله بینایی یا لامسه
یا شنوایی حس شود، ولاغیر.
بقول آن پزشک فرانسوی تا وقتی خدا را زیر تیغ جراحی نبینیم، قبول نخواهیم کرد.
…. در دیدگاه پوزیتیویسم یا اثباتیگری، نمیتوان گفت که کوه یخ، تنها آن قسمت دیده شدنی آن نیست.
نمیتوان گفت که آنچه دیده میشود، بخش کوچکی از یک کوه یخ است….
… بنابراین از نظر این حسگرایان و تجربه گرایان محض، اصلاً صحبت تبیین و تفسیر بیفایده است.
… در همینجا باید نگاهی هم به نظام فلسفی پراگماتیستی، یعنی نظام مصلحتگرایانه بکنیم.
یعنی اینکه مصلحت چه اقتضا میکند…..