سال ۶۱که درگیریهای بچهها با رژیم خیلی زیاد بود، در یک آپارتمان از یک ساختمان چندین طبقه یک دفعه رژیم به آپارتمان حمله میکند. راهی نبود جز پنجرهها یا بالکنها.
در همان اولین یورش بعضی از بچهها که سلاح داشتند، تهاجم میکنند ولی اغلب آنها شهید شدند. چندین خواهر را با دو برادر دستگیر میکنند.
پاسداران خیالشان جمع بود که اینها را که در آپارتمان دستگیر شدهاند داریم. یکی دو نفرشان میمانند برای حفاظت، برادری در یک لحظه حمله میکند و لگدی میزند ژ سه، پاسدار میافتد، بقیه بچهها فرارمیکنند. در آپارتمانها اغلب بسته بود. یه دفعه در یک آپارتمان را فشار میدهند میبینند باز است و همه میروند داخل. یک خانم داخل هال آپارتمان هاج و واج ایستاده بود که چه خبر شده؟
اون خانم، که از یکطرف پاسدارها را میدید و از یکطرف بچهها را که داخل هال ایستاده بودند. یک دفعه با صدای بلند سر پاسدارها داد میزند! میگوید:
خاک بر سرتان کنند بیعرضهها! شما مثلا پاسدارای امام خمینی هستید؟ اینطور از مملکت پاسداری میکنید؟ همین الآن شش تایشان اینجا بودند! شماها را باید امام مجازات کند! گیرشان انداخته بودم همه از چنگم فرار کردند......
Listen to "داستانهای مقاومت- داستان هفته- آن خانم هموطن" on Spreaker.