وقتی از بالا و با توجه به دادههای متقن سیاسی به وضعیتی که فاشیسم دینی در روزهای پایانی عمر ننگین خود در آن گرفتار آمده است، نگاه میکنیم، هیولایی را میبینیم که با اندامی خدنگآجین و چاک چاک و با زخمهای کاری که برداشته در چنبرهٔ بحرانهای مختلف به خود میپیچد و زوزههای احتضار میکشد. این زوزههای احتضار در لایههای درونی حاکمیت بیشتر احساس میشود و هراس و ریزش ایجاد میکند. روزنامهٔ حکومتی اعتماد (۲۵مرداد۹۹) در مطلبی با عنوان «امید دادن با روشهای اعتمادسوز» مینویسد:
«بهجرأت میتوان گفت در بحرانیترین دورهٔ تاریخ بعد از انقلاب هستیم اما هیچ تصمیم مهمی گرفته نمیشود».
این روزنامه در ادامه میافزاید:
«هیچ نسخهٔ نجاتبخشی از دل گفتگوهای حکومتی در این وضعیت بیرون نمیآید»
این یک تصویر از وضعیتی است که حاکمیت آخوندی در آن قرار دارد؛ وضعیتی که در بهترین حالت میتوان آن را کیش و مات سیاسی و قرار گرفتن در یک بنبست مطلق خواند.
مقایسه وضع نظام با مقطع آتشبس و جامزهر
وضعیت پرپری و شکنندهٔ نظام، نگارندهٔ روزنامهٔ حکومتی را بر آن داشته دست روی ماجرای زهرنوشی خمینی بگذارد تا به این وسیله وخامت اوضاع را به گوش علی خامنهای ـ که این روزها به پشت شیشههای محافظت شده خزیده و از ترس کرونا آفتابی نمیشود ـ برساند. بهقول آن ضربالمثل معروف به در میگوید تا دیوار بشنود!
«برای فهم بهتر موقعیت کنونی، بد نیست داستانی مشهور در ماجرای قطعنامه۵۹۸ را فرا روی آوریم. همان داستانی که در آن، وقتی «تصمیم بزرگ» پذیرش قطعنامه گرفته شد، مرحوم هاشمی به امام (ره) میگوید من مسئولیت قطعنامه را برعهده میگیرم و شما نیز مرا محاکمه کنید؛ تا هم کشور نجات یابد و هم به حیثیت انقلابی شما لطمه وارد نشود».
منظور نگارنده، به بنبست رسیدن جنگ تحمیلی در مقطع آتشبس است. شعارهای تند و تیز «فتح قدس از طریق کربلا» و نیز «جنگ جنگ تا رفع فتنه در جهان» در آن سالیان، شتر نظام را از نردبانی از توهم و دجالیت بالا برده بود که پایین آمدنش ناممکن مینمود و بهقول این روزنامه نیاز به یک «تصمیم بزرگ» بود.
«آن زمان نیز میدانستند اتخاذ آن تصمیم بزرگ میتواند به موقعیتهای افراد لطمه وارد کند. اما با علم به این آسیبِ احتمالی، «تصمیم بزرگ» گرفته میشود».
دعوت خامنهای به هاراگیری
منظور از این تصمیم بزرگ یک تصفیهٔ بزرگ در ترکیب قدرتسالاران و نیز بدنهٔ سپاه پاسداران بود. خمینی که میدانست کار از کار گذشته وضعیت خود و ولایت شاخ شکستهٔ خود را به کالبدی تشبیه کرد که جامزهر سرکشیده و آبروی نداشتهاش را با «خدا»! معامله کرده است. او از غلطهایی که مرتکب شده بود، بیسر و صدا درگذشت؛ و به همین دلیل با وضعیتی رقتبار دق کرد و به هلاکت رسید. حال این رسانه از سردمداران نظام میخواهد که به این «هاراگیری»! تن دردهند.
«همه پذیرفتهایم که تصمیم بزرگ در این کشور گرفته نشود و انگار کانونهای متضادالمنافع، بر نتیجه صفرـ صفر متحدالعمل شدهاند. همه متفق شدهاند کاری نشود تا به موقعیت هیچکس آسیبی نرسد. همه میدانیم که موقعیت کنونی کشور (و به تبع آن آرایش کنونی قدرت)، مطلوب نیست و هر لحظه منابع کشور مهدورِ محذورات کانونها میشود؛ اما خبری از تصمیم بزرگ برای عبور از این وضعیت نیست».
نگارنده نمیداند یا در چرخهٔ دجالیت و تحمیق، میداند و تظاهر به تجاهل میکند. این حکومت حتی به اندازه مقطع آتشبس در جنگ ضدمیهنی میتوانست نمیتواند مانور بکند و برای بقای خود زمان بخرد، چرا که اکنون نه نظام در آن موقعیت است؛ نه خامنهای جبروت فرعونی خمینی را دارد.
جرواجرشدن نظام با تصمیمات «صبح جمعهای»!
شاخص آنچه گفتیم وضعیت بلاتکلیفی است که حاکمیت آخوندی در آن گرفتار شده است. حسن روحانی مملکت کرونازده را گل و گلاب جلوه میدهد، در همان روز و در آن واحد از یک بلندگوی دیگر معاونان و عناصر زیردست او و نیروهای متخصص، نظر دیگری دارند و وضعیتی فاجعهبار را تصویر میکنند. در حالی که حسن روحانی چهاراسبه پشت برگزاری کنکور میرود، وزارت بهداشت و نیز پاسدار قالیباف ساز دیگری را کوک میکند. در واقع وضعیتی حاکم شده است که در آن سگ صاحبش را نمیشناسد. در این کشواکش پایانناپذیر و جبری که از علائم پایانی است، نظام از هر طرف جر میخورد. این فقط یک نمونهٔ کوچک از بنبست و ندانمکاری نظام است.
«آنچه را که در این مدت به بهانه کرونا بر سر خانوادههای دانشآموزان کنکوری آوردند؛ دهها بار خبرهای رفت و برگشتی که هر کدام بازی با روان صدها هزار جوان و خانوادههایشان بود. به عبارتی گاهی اثر برخی از تصمیمات غیرکارشناسی صدها برابر کرونا روان جامعه را خراب میکند. اگر بنا است همه تسلیم پروتکلهای ستاد کرونا باشیم، پس این بازیهای عجیب دیگر چه صیغهای است؟»
...
این تصمیمگیریهای ندانمکارانه، همان است که در ادبیات حکومتی به «تصمیمات صبح جمعهای»! معروف شده است. «خرابی روان جامعه»! اشارتی است به نارضایتیهای انفجاری و فراگیر که اکنون در زیر پوست شهر لایه لایه روی هم انباشته میشود و مانند شب اعلام گرانی بنزین، تنها جرقهای کافی است تا آن را منفجر سازد.