قسمت آخر
و بدینگونه زینب (ع) داغدیده و اسیر، با قد برافراشتن در برابر آن شاه پلید بدسیرت که نقطه اوج رسالتش محسوب میشد، زن انقلابی منزه را بهمثابه وجود جهشبخشی جدید، بر تاریخ تکامل انسان افزود.
نظری هوشیارانه و دقیق بهسخنانی که آن بانوی پاک و شجاع در دربار یزیدی ایراد نمود- چه آنجا که میپرسد آیا گمان تو بر آن است که خداوند از بزرگی و حشمت ما کاسته؟ و چه آنجا که خدا را بر سرنوشت، عبادت، آغاز و شهادت انجام سپاس میگزارد و برای ادامه کار جنبش برای بازماندگان امام حسین شایستگی مسألت میکند- مسلم میسازد که انگیزه وی در این بیانات، نه مرثیهخوانی ضعیفانه و داغدیدگی و اسارت است و نه رجزخوانی بزرگیطلب و قهرمانیگری بیمحتوی. بلکه اظهارات زینب کبری بیواسطه از متن شکوهمندانه همان فلسفه بزرگی که بر سراسر دقایق عاشورا پرتو ابهتبار افکنده بود، بر میخاست و بر همین پایه محکم بود که منزلت پوچ یزیدی را از هم درید و بهصورت فرصتی برای ازدیاد گناه و عذاب مجسم ساخت و آنگاه بههوشمندی تمام، دفتر جنبش را در رئوس اصلیش که تا ”بدر“ و ”احد“ سابقه داشت، ورق زد و در هر صحنه، نابکاری شیطانی حزب اموی را نشان داد و پس از این، با اطمینانی مسلم بهتبلیغ آینده پرداخت. همان آینده تابناک و درخشان جهان در حال پیشرفت که هیچکس قادر بهتغییر سیر عمومی تاریخش نیست.
و از همین هم فراتر رفت تا در طالع افق تابناکتر، جاودانگی بیغروب که وادی پرشورش درباره نوع انسانی است «حیات» و زندگی و «روزی» بس عالیتری را بر آنها، که ستمگر میپنداشت کشته است، نشان داد. در روی دیگر این افق قرآنی، آینده سهمناک ظالمین را ترسیم نمود که جز خواری و خذلان ندامتبار، هیچ نخواهند نداشت.....
اما پس از اینها نیز باز یزید، که مانند همه مرتجعین نمیتوانست از گذشته و تاریخ دریافت عبرتانگیز داشته باشد، به مسجد شتافت تا در مجلس رسمی که با حضور علیبن حسین (ع) برای بدگویی به علیبن ابیطالب (ع) و فرزندانش و تحریف اذهان نسبت بهحادثه عاشورا تشکیل شده بود، شرکت جوید.
نگونبخت شقاوتپیشه، گویی آنچه را که از این مسجد رفتنها اخیراً بر ابنزیاد گذشته بود، از یاد برده باشد. آنگاه خطیب سفلهیی به منبر رفت و در ناسزاگویی بهعلی(ع) و راه و رسم او و فرزندانش و پیروان وی (شیعیان) از هیچ هرزهدرایی فرو نگذاشت. از مناقب و «خصال آسمانی» شاهنشاهش، امیرالمؤمنین یزید و پدر فقید کبیرش! معاویه، بنیانگذار حکومت نوین، داد سخن داد و یزید را که در اینجا میدان را بیهماورد یافته بود، خوب نشئه کرد. بهویژه آنگاه که سخنرانی بهاوج خود رسید و گوینده در خصال آلابیسفیان میگفت: «و در سعادت دنیا و آخرت (مردم) بدیشان نیازمند میباشند و جز راه اینان راهی بهخدای متعال و رضای او نیست»، که ناگهان بانگی بلند شد و بیباک طنینانداز گردید که: «ویلک یا ایهاالخاطب اشتریت مرضاة المخلوق بسخط الخالق فتبوّءأ مقعدک منالنار»، «وای بر تو ای گوینده، که خشنودی مخلوق را بهخشم خالق خریدی، پس بر نشیمنگاه خود در آتش جایبگیر». و این ضربه محکمی بر نشئة ننگین یزید و بر تمام اذهان تحریفشده و فریبخورده بود.
.... .
عاشورا، فروغ جاویدان
بدینگونه شام، مرکز فرمانفرمایی اموی، با ضرباتی چنین هوشیارانه و سخت که بر ذهن دروغ زدهاش میخورد، بیدار شد و یزید هر چه زودتر این اسیران را که چون اخگری سوزان بر دامن سلطنتش افتاده بودند، بهمدینه فرستاد تا لااقل از خود دور سازد. مدینه از اسیرانش، که بهراستی چون فاتحان بدان وارد شدند، بهگرمی استقبال کرد و سخنان امام سجاد (ع) سخت در جانش کارگر افتاد.
دیری نپایید که چهره شهرها دگرگون شد و در تبی از التهاب حقطلبانه فرو رفت. از مدینه، همان شهری که سال پیش بههنگام خروج امام حسین لرزه اختناق و وحشت در آن حاکم بود و امام را نصیحت میکرد که از «بیراهه» برود، خبر رسید که «کار» پریشان شده و مردم بر ضد او (یزید) سخن میگویند و این سخن گفتن را پوشیده نمیدارند.
آنگاه مدینه جدید انقلابی، کارگزار یزید را بیرون کرد و خود را برای 3روز قتلعام سخت، توسط لشکریان نابکار یزیدی، آماده ساخت. مکه نیز سخت شورش بود تا آنکه لشکر یزید در رسید و کعبه را سنگباران کرد و آتش زد. شهرهای دیگر نیز از این حوادث برکنار نبودند. تا عاقبت نتیجه همه این کارها آن شد که سلطنت آلابوسفیان رفت و بهدست دیگران رسید. یزید هنوز 4سال بیشتر ملک نرانده بود که در حین خوشگذرانی، به بدترین صورت هلاک شد. میگویند در سواری، با بوزینهای مسابقه گذاشته بود، از اسب ساقط شد و سقط گردید.