قصههای مقاومت- مجید معینی- قسمت اول
از شکنجه گاه ها تا زندگی مخفی
....من یک فرد مذهبی بودم در یک محیط مذهبی که از همان دهه ۴۰ به بعد در جلسات، هیاتها، انجمنهای خیریه و موسسات که بالاترین شان مدرسه رفاه خمینی بود شرکت می کردم ولی کلا از آنها پاسخ نمی گرفتم که همین شد من رفتم سراغ قرآن و مدتی ادبیات عربی خواندم که بدانم قرآن چی می گوید....
بعد دیدم جوانی که با من در جلسات است یک چیزهایی درباره قرآن می گوید و خیلی تفاوت دارد، تفاسیر قرآن به مسائل اجتماعی می پردازد یک انگیزه مبارزاتی در درون آدم می جوشید و من هم نمی دانستم او مجاهد است ولی دیدم که هرچه قبلش دیده بودم و رفته بودم همه آنها قاعدین بودند ....
و در نهایت بعد از مدتی کار سیاسی، اجتماعی که ساواک در صدد دستگیری من بودن و بعد از موفقیت فرار و اجرای یک قرار با یکی از نفرات به زندگی مخفی رسیدیم و بعد از ۸ ماه دستگیر شدیم و ماجراهای بعد از آن...