این روزها تمام دستگاه تبلیغاتی رژیم از رادیو تلویزیون تا روزنامهها و سایتهای حکومتی پر است از مطالب مربوط بهدژخیم معدوم قاسم سلیمانی. دهها و صدها مراسم و همایش و سخنرانی در سراسر کشور برگزار شده و انعکاس آنها و تعریف و تمجید از این جلاد، همهٔ رسانههای رژیم را اشباع کرده است. گر چه وجه غالب این مراسمها و نمایشها، روضهخوانی و آه و ناله است، ولی از خلال آنها میتوان بهواقعیتهای مهمی دست یافت.
موقعیت بیجایگزین قاسم سلیمانی
اولین واقعیت این است که قاسم سلیمانی، فراتر از سمت رسمی خود بهعنوان سرکردهٔ نیروی تروریستی قدس و فراتر از نقشی که بهلحاظ نظامی و هدایت دستگاه تروریستی رژیم در عراق و سوریه و یمن و لبنان و سراسر منطقه داشت، در وجه سیاسی نیز خط دهنده بود و بهخصوص در موقعیت رژیم در منطقه نقشی استراتژیک داشت و بیجانشین و شماره۲ نظام بود و کسی نمیتواند جای او را پر کند. البته خامنهای روز بعد از هلاکت قاسم سلیمانی، با شتاب پاسدار قاآنی را بهجای وی منصوب کرد تا وانمود کند که جای او خالی نخواهد ماند، اما تجربه یکسال گذشته اثبات میکند که نظام ولایت یک ضربه استراتژیک کاری و غیرقابل جبران خورده و پس از نابودی این شاهمهرهاش کیفاً تضعیف شده است. مطالبی هم که سردمداران رژیم و رسانههای حکومتی این روزها در تعریف و تمجید از قاسم سلیمانی میگویند و مینویسند همین را بیشتر روشن میکند:
- رحمانی فضلی وزیر کشور دولت روحانی: «قاسم سلیمانی... در عین آن که یک نظامی استراتژیک برجسته بودند، دیپلماتی برجسته نیز بود و گاه شورای عالی امنیت ملی از نگاه ایشان استفاده میکردند» (خبرگزاری ایرنا ـ ۶دی ۹۹).
- آخوند روحانی: «در این نزدیک چهل سالی که ما در مقاطع مختلف با هم بودیم با هم صحبت کردیم اگر بگویم صدها ساعت ما با هم صحبت کردیم خیلی کم هست این عدد شاید هزارها ساعت. ». . (۱۱دی ۹۹)
- اسحاق جهانگیری معاون اول روحانی: «رابطه قاسم سلیمانی با روحانی خیلی صمیمانه بود و محمد خاتمی را دوست داشت» (سایت حکومتی خبر فوری ۱۲دی ۹۹).
نقطهٔ تلاقی دو باند اصلی رژیم
در این اظهارات، یک واقعیت دیگر نیز رخ مینماید. اینکه قاسم سلیمانی نقطهٔ تلاقی دو جریان و دو باند «اصولگرا و اصلاحطلب» در درون رژیم بود. صرفنظر از نقش تعیینکنندهٔ وی در سپاه پاسداران و پیشبرد خط صدور تروریسم و کشتار در کشورهای منطقه، او در همهٔ شئون کشور، از خط دادن بهبالاترین ارگان امنیتی نظام تا خط دادن بهرئیسجمهور رژیم و وزارتخارجه و غیره... نقش تعیینکننده داشت. پس از هلاکت قاسم سلیمانی، ظریف طی سخنانی ضمن بیان علاقه و روابط نزدیکی که با قاسم سلیمانی داشت بهملاقات و گفتگوی منظمی که هفتهیی یک بار با هم داشتند اشاره کرد و بهخوبی روشن کرد که این»کار چاقکن و پاچالدار بینالملل، در مقام وزیر خارجهٔ دولت اعتدالی» که بهاصطلاح ویترین خارجی نظام بود، همزاد قاسم سلیمانی است و خط او را در سیاست خارجی پیش میبرد. در واقع چهرهٔ واقعی ظریف را در جنایتهای قاسم سلیمانی از خودروهای بمبگذاری شده تا کشتار مردم سوریه و عراق باید جستجو کرد. افزون بر این میدانیم که پروندههای حساس سیاست خارجی مانند سوریه و عراق و لبنان و یمن، تماماً در دست قاسم سلیمانی بهعنوان سرکردهٔ نیروی قدس بود و وزارتخارجه هیچ نقشی در این کشورها مانند تعیین کاردار و غیره نداشت. متقابلاً قاسم سلیمانی که تنها بهخامنهای گزارش میداد، دست مطلقاً باز در امور منطقه و اقدامات تروریستی داشت که یک نمونهٔ آن را حسن نصرالله سرکردهٔ حزبالله لبنان طی مصاحبهیی با شبکهٔ تلویزیونی المیادین (۸دی ۹۹) بیان کرد و گفت: «همه میدانند که سلیمانی و برادران در جمهوری اسلامی از روابط دیپلماتیک هم برای کمک به مقاومت (بخوانید گروههای تروریستی) استفاده کردهاند... از جمله ساختن انبارهای سلاح و مهمات در سودان که از آنجا بهغزه ارسال میشد». حسن نصرالله در همان مصاحبه فاش کرد: «بعد از تخریب ۲۰۰هزار خانه در جنگ ۳۳روزه، سلیمانی یک سال هزینهها و اجارهخانهها را داد».
نمونهٔ دیگر: پاسخ بلافاصله قاسم سلیمانی به درخواست گروه حماس و پرداخت ۲۲میلیون دلار پول نقد در ۹چمدان بهاعضای هیأت نمایندگی حماس در تهران بود.
به این ترتیب، معنی حرف جهانگیری (در همان اظهارات یاد شده در بالا) را بهتر میتوان فهمید که چرا قاسم سلیمانی به درخواست او و سایرین برای بهعهده گرفتن سمت ریاستجمهوری پاسخ رد میداد، زیرا او عملاً جایگاهی بالاتر از رئیسجمهور داشت و بازوی اصلی خلیفهٔ ارتجاع در پیشبرد خط سرکوب و غارت در داخل (توسط سپاه پاسداران) و جنگافروزی و تروریسم در منطقه بود.
تبلیغات رسوا و شکستخورده
اکنون دستگاه تبلیغاتی رژیم در سالگرد هلاکت قاسم سلیمانی دژخیم که در خون صدها هزار انسان در سراسر منطقه دست داشته، بهشدت تلاش میکند که از او چهرهیی محبوب در ایران و منطقه ارائه دهد. اما تخریب جریانوار بنرها و تصاویر او در شهرهای سراسر کشور توسط جوانان شورشگر و کانونهای شورشی و همچنین وجود همین جریان در کشورهای منطقه از عراق و سوریه و حتی غزه و لبنان... گویای این واقعیت است که این تبلیغات رسوا جز بر نفرت عمومی از این جنایتکار نیفزوده و نمیافزاید. تا آنجا که کارگزاران تبلیغاتی رژیم هم در تلویزیون حکومتی ناگزیر اعتراف میکنند: «یک دفعه یک خبری میآید که مثلا برای شهادت حاج قاسم فلان جای جهان شرینی پخش کردند... همان کشورهایی که قاسم سلیمانی رفته خون خودش را فدا کرده توسط مردم همان کشور دارد هشتگهایی علیهاش زده میشود».
اصلاً همین منفوریت عمیق و گسترده اجتماعی از قاسم سلیمانی که بهخصوص در قیام دی ۹۶ و آبان۹۸ شعله کشید و مشابه آن در عراق و سوریه بود که بهآمریکا پیام داد تا در رابطه با از میان برداشتن این عنصر پلید و کلیدی دست بهاقدام بزند.
سخن آخر اینکه هلاکت قاسم سلیمانی ترسیمکننده مرزهای دوست و دشمن در منطقه است. کسانی که با رژیم و قاسم سلیمانی هستند ماهیت ارتجاعی خود را برملا میکنند و نیروهای میرا و محو شونده هستند.