کانونهای شورشی پیام آوران آزادی- قسمت سیزدهم
«برای رسیدن به آزادی چه باید کرد؟»
در هفته گذشته ورود تمامعیار به مبارزه تمرکز داشتیم و در بحثها فهمیدیم که تمامعیار بودن در مبارزه، دستاورد انقلابیون کشورمان بوده و بخش مهمی از پاسخ به سؤال برای آزادی ایران چه باید کرد هم، همین تمامعیار بودن در مبارزه هست؟
در بحث تمامعیار فهمیدیم که مرز مشخصی بین زندگی و مبارزه وجود دارد و مبارزه با زندگی بهمعنی روزمره گی و پذیرفتن هر جبری همخوانی ندارد، فهمیدیم که اختلاط زندگی و مبارزه ته خط بهنفع دیکتاتوریه.
بعد از این توضیحات به این رسیدیم که روی حرف آن گروه و سازمانی میشود در سرنگونی رژیم حساب کرد که تمامعیار میجنگند و سالهاست که از زندگی عادی دست کشیدند و بهقول معروف در بدر و شهر به شهر دنبال آزادی مردم هستند و ما هم باید برای مبارزه، خودمان را به آنها گره بزنیم و الآن با یک نگاه به تاریخ ۴۰ساله حکومت آخوندها میبینیم که این سازمان مجاهدین بود که تمامعیار در مبارزه بوده و باید به آنها وصل شد و دید چه راهی برای پیشبرد مبارزه به ما رهنمود میدهند به این ترتیب به کانون شورشی رسیدیم.
اما میخواستم که در سؤال اول بپرسم که آیا این کانون شورشی جای دیگری تجربه شده یا نه؟
بله، سؤال خوبیه، خوبه که به پیشینه این داستان اشاره کنیم چون ما در همین سلسله بحثها گفتیم که یک انقلابی باید تاریخ بخونه و ببینیم که تجارب سایرین و حتی تجربه نسلهای قدیمی کشور خودمون در راه بهدست آوردن آزادی چی بوده؟
چون ما انسانها فارغ از رنگ پوست و نژاد و قوم و طایفه در یک چیز مشترک هستیم، همه انسانها میخواهند که آزاد زندگی کنند و خودشان برای زندگی خود و میهنشان تصمیم بگیرند و نه بیگانگان یا دیکتاتورها، برای همین باید به پیشینه همه مبارزات انقلابی نگاه کرد، نقطه قوتها را بکار بست و نقطه ضعفها را برطرف کرد.
بله تئوری کانون شورشی یعنی فکر و نظریه کانون شورشی ابتدا توسط انقلابی بزرگ قرن بیستم ارنستو چه گوارا مطرح شد.
این پزشک جوان آرژانتینی با اینکه خودش در یک خانواده مرفه بدنیا آمده بود و در رشته پزشکی تحصیل میکرد اما ترجیح داد که زندگی راحت خانوادگی و حرفه پردرآمد و پرآوازه پزشکی را رها کند و مثل ما دنبال پاسخ این سؤال برود که
چطور میشود انسانها را آزاد کرد؟
داستان زندگی این انقلابی بسیار آموزنده است و پیشنهاد میکنم که حتماً اون رو بخونید چون درسهای زیادی در آن هست اما من بهدلیل وقت از اونها میگذرم.
او جذب یک گروه انقلابی که برای آزادی کوبا میجنگیدند شد و همراه آنها به خاک کوبا آمد تا دیکتاتور آنزمان کوبا را سرنگون کنند این موضوع مربوط به دهه۵۰قرن بیستمه
آنها نیروی کمی داشتند همین ممکن بود که حتی خود انقلابیون رو بفکر و اداره که با این نیروی کم چطور میخواهند حریف ارتش آماده و مسلح دیکتاتور کوبا، باتیستا بشوند اینجا بود که چهگوارا با ارائه تئوری کانون شورشی عزم همه رو جزم کرد و به همه تردیدها پایان داد او در تعریف کانون شورشی گفت:
اگر زمینهٔ انقلاب در کشوری آماده باشد و تودههای مردم حاکمیت را نخواهند، تعدادی عنصر از جان گذشته که او نام کانونهای شورشی را بر آن مینهاد، برای سرنگون کردن دیکتاتوری کافی است
و سه اصل برای این کانون شورشی بیان کرد
۱-یک نیروی نامنظم با همه کوچکیاش میتواند در یک نبرد نابرابر، بر ارتشی منظم پیروز شود.
۲-ما نباید به انتظار پیش آمدن موقعیت انقلابی بنشینیم، چنین موقعیتی را خود میتوانیم بهوسیله یک «کانون انقلابی» پدید آوریم.
۳- یک «کانون شورشی کوچک» (متشکل از تعداد کمی رزمنده که بر نظم موجود شورش کردهاند) میتواند بهعنوان یک «موتور کوچک» «موتور بزرگ» یعنی «جامعه» را به حرکت در بیاورد.....