کتاب بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق ایران- قسمت آخر
سرداری که
شکنجهگران در برابرش زبون بودند
محمد حنیفنژاد با شخصیت خارقالعادهاش همه را تحت تأثیر قرار میداد. در زندان حتی شکنجهگرانش به او احترام میگذاشتند. او بهخاطر خصوصیات و منش انسانی والایی که داشت، مثل شمعی بود که همه گرد وجودش جمع میشدند تا از نور او بهره بگیرند. حتی شکنجهگرانش از دقت، نظم و انضباط او و نیز از قدرت بالای او در درک و تجزیه تحلیل مسایل شگفتزده بودند. همان زمانها یکی از شکنجهگران محمدآقا در صحبتی درباره او گفته بود:
«حنیفنژاد مرد بزرگی بود و شخصیتش طوری بود که هیچکس نمیتوانست در مقابل او تاب بیاورد. در بازجوییها و در اتاق شکنجه ظاهراً ما باید دست بالا را میداشتیم، اما همه ما مجبور بودیم به او احترام بگذاریم و این موضوع برای ما خیلی آزار دهنده بود. چون ما فرق خودمان را با او خوب میفهمیدیم. او عقیده و حرف مشخصی داشت پای آنهم بهصورت جدی ایستاده بود و از شکنجه هم خم به ابرو نمیآورد. اما ما که میخواستیم بهزور شکنجه او را در همبشکنیم، آخر کار خودمان را درهم شکسته و حقیر میدیدیم. ما برای شکاندن او از کاری فروگذار نکردیم. چیز زیادی هم از او نمیخواستیم. حتی یکی از آن سه شرط را قبول میکرد، او را اعدام نمیکردند. اما او نهتنها کوتاه نمیآمد بلکه اصرار بر اعدامش داشت. و این برای ما خیلی اعجابآور بود. چون بالاخره هیچکس دوست ندارد بمیرد. ترس از مرگ در انسان طبیعی است. اما او حتی سرسوزنی از مرگ نمیترسید و این خصوصیات ناخودآگاه روی ما تأثیر میگذاشت. من در مقابل حنیفنژاد احساس میکردم «نوکر»ش هستم. چون حداکثر کاری که میتوانستم با او بکنم این بود که او را بکشم و این برای او حداقل چیزی بود که میداد».
میدانم برای چه آمدهاید
از کتاب «تاریخ سیاسی ۲۵ساله ایران» (۱)
«آقای حسین شاهحسینی، از فعالان نهضت مقاومت ملی ایران و عضو شورای مرکزی جبهه ملی دوم بوده که طی مبارزات آزادیخواهانه، بارها به زندان افتاده است. شاهحسینی که در سال۱۳۵۱ نیز در زندان قزلقلعه زندانی بوده، داستان اعدام محمد حنیفنژاد را برای مؤلف بدین شرح نقل کرد:
«گروهبان ساقی، مسئول زندان قزلقلعه، از آن تیپ مردانی بود که در حرفه زندانبانی، احساس مروت و انساندوستی داشت. او، ضمن انجام وظیفه، با زندانیان مهربان بود، به درد دل آنها گوش میکرد و بهقدر توان و قدرت خود نسبت به آنها، در هر درجه و مقامی بودند نیکی میکرد. یکبار، بهعلت خرابی حمام زندان و نیازی که به شستن بدنم داشتم، بدون کسب اجازه از رؤسای مربوط، مرا با مسئولیت خود از زندان مرخص کرد تا در شهر استحمام کنم و برگردم. نظیر همین کمکها را بهدیگران هم میکرد.
صبح روز ۴خرداد۱۳۵۱ گروهبان ساقی بهسلول من آمد. رنگپریده و عصبی مینمود. احوالش را پرسیدم. گفت: امروز شاهد منظرهیی بودم که تا عمر دارم فراموش نمیکنم. حدود ساعت۴ صبح قرار بود حکم اعدام درباره حنیفنژاد و دوستانش اجرا شود. من هم ناظر واقعه بودم، هنگامی که بهاتفاق یکی دیگر از مأموران زندان بهسلول او رفتیم تا او را برای اجرای مراسم اعدام بهمیدان تیر چیتگر ببریم، حنیفنژاد بیدار بود. همین که ما را دید گفت: میدانم برای چه آمدهاید. آنگاه رو به قبله ایستاد و با تلاوت آیاتی از قرآن، دستها را بالا برد و گفت: خدایا، شاکرم بهدرگاهت. این توفیق را نصیبم کردی که در راه آرمانم شهید شوم… سپس همراه ما بهراه افتاد. پس از انجام مراسم مذهبی، در حضور قاضیعسگر، او را بهطرف میدان تیر حرکت دادیم. در طول راه تکبیرگویان، شکرگزاری میکرد و تا لحظه تیرباران بدین کار ادامه داد، گویی بهعروسی میرفت!…»
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱ـ نوشته سرهنگ غلامرضا نجاتی صفحات ۴۰۶ و۴۰۷
علت به ثمر رسیدن انقلاب
حیات نو ۸بهمن۸۰: «اگر اندیشه مبارزه مسلحانه برانداز نبود بههیچوجه نسل جوان و آگاهی که به عرصه انقلاب میآید و در سال۵۶ و ۵۷در تظاهرات شرکت میکند، نمیتوانست کار را به سرانجام برساند. اگر این نبود، حداکثر واقعهیی مثل پانزدهم خرداد سال۱۳۴۲بهوجود میآمد که با اولین سرکوب متوقف میشود و رژیم حاکم میشود».
هراس ارتجاع از نام حنیف
صدای عدالت، ۲۰بهمن۸۰: «اگر امروز بخواهید راجع به ستارخان صحبتی بکنید، راحت میتوانید، چرا که کسی روی او حساسیتی ندارد و به منافع کسی برنمیخورد اما اگر بخواهید درباره مثلاً مرحوم حنیفنژاد صحبتی داشته باشید، حتی اگر با فکر او مخالف هم باشید، تبعات خاص خود را دارد…» (عباس عبدی)