کتاب بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق ایران- قسمت دوازدهم
محمد برای رسیدن به حقیقت یک موضوع، تمام راههای ممکن را میرفت، به همین دلیل وقتی به چیزی میرسید، دیگر به مرحله ایقان رسیده بود و لذا قاطع برخورد میکرد.
همیشه سعی میکرد پس از راهنمایی اولیه و نشان دادن عینیت مسأله، طرف مقابل را به فکر وادارد تا خودش پاسخ مشکل را پیدا کند. در بحثها هم شیوهاش این بود که طرف مقابل را در مقابل سؤالهایی قرار دهد و او را با مسائل موجود روبهرو کند، هیچوقت نظر خودش را تحمیل نمیکرد، میگذاشت تا فرد خودش به نتیجه برسد.
سال۴۷ رفتم تهران. یک روز مرا از صبح تا ظهر به جامعهگردی برد. ابتدا به مناطق جنوب شهر و کورهپزخانهها و گود نشین ها برد. گفت خوب اینها را نگاه کن. محیط و آدمهای فقیر و بیکار را نشان میداد. کارگران کورهپزخانه و بچههای کم سن و سالی را که کار میکردند، نشانم داد. سعی میکرد مرا نسبت به وضعیت آنها عینی کند. سؤال میکرد چرا اینها چنین وضعیتی دارند؟ قدمبهقدم در بحث پیش میآمد تا من خودم به جواب سؤالات برسم. سپس مرا به شمال شهر برد و گفت به ماشینهای آخرین مدل، به ساختمانهای بلند، به ویلاها خوب نگاه کن. بعد پرسید این اختلاف ناشی از چیست؟ آیا باید همینطور باشد؟ من پاسخش را دادم. بعد او مقداری جنبههای علمی مسأله را توضیح داد و گفت فکر کن ببین راهحل این مشکل چیست؟ محمد موضوعات پیچیده را هم با فعالکردن ذهن طرف مقابل توضیح میداد.
سال۴۹ برای فعال کردن چند نفر از بازاری ها به تبریز آمده بود که به خانه تیمی ما آمد. چون مسئولمان به تهران رفته بود خود محمد با ما کلاس گذاشت. آن روز اولین روزی بود که با من نشست رسمی گذاشت. در این نشست سوره قیامت را تفسیر کرد. تمام لحظات من محو او بودم و او آدم را با خود میبرد. آنچنان حرف میزد که انگار مفاهیم را با حواس خود لمس میکند... . .