کتاب بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق ایران- قسمت ۲۹
برخورد دوم با بهشتی در بحبوحه جریانهای انقلاب ضدسلطنتی
حالا که بحث بهشتی به میان آمد، اجازه بدهید خاطره دیگری را هم که از او دارم و مربوط میشود به۶سال بعد از آن برخورد اول، اینجا بازگو کنم.
آنها که در قضایای انقلاب ضدسلطنتی بودهاند، راهپیمایی روز تاسوعای سال۵۷ را بهیاد میآورند که در راهپیمایی آنروز بر اساس زد و بندی که در بالا بین رژیم شاه و کارچرخانان خمینی در داخل شده بود، نگذاشتند مردم شعارهای مورد نظر خودشان، بهخصوص شعار اصلی «مرگ بر شاه!» را بدهند. کاملاً آشکار بود که بر اساس یک سازماندهی و طراحی و از طریق کنترل بلندگوها و با تأکید بر اینکه «شعار از جلو میآید»، همه منافذ را بهطور حسابشده بر مردم تظاهر کننده بسته بودند و میخواستند این تظاهرات و تظاهرات روز بعد (عاشورا) را بهآرامی از سر بگذرانند.
باز هم اگر بهیاد داشته باشید، اول اصلاً نمیخواستند بگذارند که همین تظاهرات تاسوعا هم برگزار شود و اگر پایمردی و پیش افتادن پدر طالقانی نبود که اعلام کرد من از خانه خودم (پیچ شمیران) حرکت میکنم، هر طور هم که خواست بشود، بشود! این تظاهرات پانمیگرفت.
بههرحال بعد از برگزاری تظاهرات، همه فعالان و بچههایی که بهطور ناشناس امور این قبیل تظاهرات را پیش میبردند، از وضعی که بهوجود آمده بود، خیلی دمغ بودند. همچنان که رژیم شاه و حامیانش نیز از تظاهرات آن روز که «با نظم و ترتیب و آرامش و مسالمت» برگزار شده بود، خیلی راضی بودند. اگر معاملهگران میتوانستند تظاهرات روز عاشورا را هم مثل تظاهرات تاسوعا برگزار کنند، رژیم شاه از یک مهلکه خطرناک جسته بود، چون تا هفتهها و ماه های بعد، مناسبتی که مردم در چنین ابعادی بتوانند بهانه و محملی برای تجمع داشته باشند، در تقویم نبود و تا آنموقع هم معلوم نبود که چه اتفاقی خواهد افتاد.
بههرحال آن روز (تاسوعا) بعد از ظهر و عصر همه بچهها (مجاهدین و هواداران مجاهدین) در تکاپو بودند که چگونه میتوانند تظاهرات عاشورا را از دچار شدن به سرنوشت تظاهرات تاسوعا، که کاملاً آشکار بود حاصل یک گاوبندی است، نجات دهند. در تیم ما هم این صحبت مطرح شد (آنموقع سازمان همچنان حالت مخفی داشت). تصمیم جمع این بود که اول باید ته و توی این کار را در بیاوریم و ببینیم قضیه از چه قرار بوده و بعد با تمام قوا دنبال تظاهرات عاشورا برویم و این توطئه را بههمبزنیم. برای این کار قرار شد من بهسراغ یکی از سمپات ها و افراد سابق زندان (که متأسفانه بعداً عاقبت به شر شد) که ارتباطاتی با گردانندگان پشتپرده امور و دار و دسته جماعت خمینی داشت، بروم و از او خبر بگیرم. بهخانه او رفتم و ضمن بیان ناراحتی و اعتراض خودم و دیگران نسبت به وضعیتی که در تظاهرات آن روز بهوجود آمده بود، از او پرسیدم که جریان چیست و پشتپرده چه خبر است؟ او گفت والله من هم اطلاعات زیادی ندارم، اما اگر بخواهی تو را پیش کسی میبرم که سر رشته خیلی از کارها را بهدست دارد. پرسیدم کی؟ گفت: بهشتی! گفتم باشد، برویم!
خانه بهشتی در خیابان دولت و متفاوت از خانه ۶سال پیش بود. خانه نسبتاً مدرن و تازه سازی که نزدیک در ورودی، اتاق بزرگ و سادهیی قرار داشت که فقط یک موکت ساده در آن پهن شده بود و دورتا دور آن آدم نشسته بود، و بهشتی هم در یکطرف اتاق نشسته بود. جلویش بیش از یک تلفن روی زمین بود که مرتب زنگ میزدند و او خودش به آنها جواب میداد و در خلال مکالمات با حاضران نیز صحبت میکرد. ما هم در میان بقیه نشستیم. آنها که در اتاق بودند، تیپهای مختلفی، نظیر بازاری و کاسب و دانشجو بودند، اما بیشترشان جوان و دانشجو بهنظر میرسیدند. بهشتی در صحبتهایش چه تلفنی و چه با حاضران، ابتدا خیلی از چگونگی برگزاری تظاهرات آن روز و از نظم و ترتیب آن اظهار رضایت کرد و گفت که رادیوها هم از آن تعریف کردهاند. اما اکثر کسانی که در اتاق بودند، نظری غیر از این داشتند و حتی بعضی هایشان با صدای بلند اعتراض میکردند که چرا نمیگذاشتند مردم شعارهای دلخواهشان را بدهند؟ و… من هم که اوضاع را مساعد دیدم، همراه بقیه اعتراض و پرخاش کردم که چرا اینطور بود، چه دستهایی در کار است و… بهشتی ابتدا کوشید از تظاهرات دفاع کند، اما وقتی احساس کرد، فضا طور دیگری است، بهتدریج از موضع اولیهاش که تعریف و تمجید و ابراز خوشحالی زیاد از چگونگی تظاهرات بود، عقبنشینی کرد، اول قبول کرد که تظاهرات اشکالاتی داشته، بعد قدری بیشتر و در عرض چند دقیقه بهکلی موضع قبلی خودش را ترک کرد و در همراهی با حاضران، همان حرفهای آنها را تکرار کرد، اما کاملاً معلوم بود که مطلوبش چیز دیگری است. بهخصوص در اثنای صحبتهایش یکبار آشکارا بهذم پدر طالقانی پرداخت و ناراحتی خود را از حرکت آن روز او به این ترتیب بیان کرد که: ایشان متأسفانه یک کجسلیقگی و تکروی خاصی دارد و حرف کسی را گوش نمیکند. معلوم بود که پدر آن روز کاسهکوزهیی را که آنها چیده بودند و نمیخواستند بگذارند اصلاً راهپیمایی برگزار شود، بههم زده است. در این ملاقات هم دوباره همان احساس ۶سال پیش نسبت به بهشتی در من پیدا شده بود، هوای اتاق بهنظرم خفقانآور میرسید و میخواستم زودتر از آنجا بیرون بزنم، چون آنجا با این حقیقت تلخ روبهرو شدم که سرنوشت این انقلاب بهدست چه هفت خط هایی افتاده است.
خوب است این نکته را هم در پایان ناگفته نگذارم که راهپیمایی عاشورا به یمن تلاش و سختکوشی مجاهدین و هواداران آنها و سایر جوانهای مبارز، که شب تا صبح مشغول سازماندهی، درست کردن پلاکاردهای مناسب، کلیشه زدن و درست کردن پرچم برای آن تظاهرات میلیونی بودند، چیز بهکلی متفاوتی از تظاهرات تاسوعا شد و ضربه سنگینی بر رژیم پوسیده شاه وارد آورد.