728 x 90

آخرین خنده‌ٔ لیلا - شگردی برای سیر شدن!

آخرین خنده‌ی لیلا ۱۰ – خاطرات مهری حاجی‌نژاد

آخرین خنده‌ٔ لیلا   شماره  ۱۰
آخرین خنده‌ٔ لیلا شماره ۱۰

آخرین خنده‌ٔ لیلا، کتاب خاطرات زندان به قلم خواهر مجاهد خلق مهری حاجی‌نژاد است. در دهمین قسمت از این کتاب صوتی، از بازرسی‌های وحشیانه، دادن خبر اعدام همسر زندانیان سیاسی، فرشته، سهیلا و پروین در شب عید صحبت شده‌ است. هم‌چنین خاطراتی در رابطه با شکنجه‌گاههایی به نام «قفس»، «سگدانی» و «تاریک‌خانه» نقل شده، این‌که چگونه همه را کشتند و انگشت‌شمار نفراتی، آن هم به‌طور اتفاقی زنده مانده‌اند. بخش‌هایی از کتاب صوتی نیز به شگردی برای سیر شدن با یک لیوان شیر و ملاقات با کوچولوی نازنینی اختصاص دارد که یادگار برادر شهید است.

 

 

شگردی برای سیر شدن!

من در سال ۶٢به این کشف مهم! نائل شدم، که چگونه می‌توان سیر شد. آن موقع در هفته به من سه پاکت شیر می‌دادند و من هرشب دوسوم یک لیوان شیر به‌عنوان شام می‌خوردم.

اما این مقدار شیر مرا سیر نمی‌کرد. به این فکر می‌کردم که چه کار کنم که با همین یک لیوان سیر بشوم؟!

کشف مهم! این بود که به جای این‌که شیر را با لیوان بخورم، آن را با قاشق می‌خوردم تا خوردن آن کمی طول بکشد.

این بهترین کشفی بود که من کرده بودم و به‌عنوان راه‌حل مراعات خون‌ریزی معده و هم‌چنین راهی برای سیر شدن، به بقیه نیز توصیه می‌کردم.

 

بازرسی وحشیانه

روز ١٧اردیبهشت ۶٢ اعلام کردند که باید همه چادر سر کرده چشم‌بندها را بزنیم و به حسینیه اوین برویم.

آن‌روز از ساعت دو بعد ازظهر تا شب ما را در حسینیه نگهداشتند، در حالی‌که هیچ برنامه خاصی هم نداشتند و فقط وقت تلف می‌کردند.

وقتی برگشتیم، در بند با آثار حمله و هجوم وحشیانه پاسداران به بند مواجه شدیم. معلوم شد آن‌روز گروه ضربت برای بازرسی بند و ایجاد رعب به بندها ریخته است و برای این‌که با دست باز کار خودشان را پیش ببرند همه ما را بیرون کرده بودند.

 

عیدی دژخیم!

درست یادم نمانده سال ۶٢یا ۶٣بود که عید مبعث به اواسط فروردین افتاده بود. ساعت ١٠صبح فرشته نبیی و سهیلا و پروین و… را برای بازجویی صدا زدند، خیلی تعجب کردیم، چه چیزی درانتظار آنها بود؟

هنوز ناهار نشده بود که همه برگشتند و ساکت و آرام وارد بند شدند. به سراغشان رفتیم که چه شد؟ چرا خیلی زود برگشتید موضوع چه بود؟

فرشته گفت ما را صدا زدند تا خبر اعدام همسرانمان را که امروز صبح زود حکم اعدامشان اجرا شده اطلاع دهند.

 

ملاقات کننده کوچولو و نازنین

تابستان ۶٢ یکروز مادرم وقتی به ملاقاتم آمد، با خودش یک بچه هشت ماهه را هم آورده بود. او نسرین دختر برادرم احد بود.

احد در بهمن ۶٠توسط پاسداران در میدان تجریش تهران شهید شده بود. بعد از او دخترش در پایگاههای سازمان به دنیا آمده و گویا اواخر ۶١یا اوایل ۶٢، اکرم همسر احد از ایران خارج شده بود و چون نمی‌توانست بچه را با خودش ببرد او را نزد یکی از دوستانش گذاشته و او هم نسرین کوچولو را به مادرم سپرده بود. از این ملاقاتی کوچولو که یادگار احد عزیزم و همسرش بود، بسیار هیجان زده و خوشحال شده بودم.

 

ابلاغ حکم بعد از سه سال

بهار یا تابستان ۶٣بود که یکروز زندانبان به دم در بند آمد و اسامی‌ تعدادی از بچه‌ها، از جمله اسم مرا خواند و گفت این کاغذها را امضا کنید! آنها اوراق ابلاغ محکومیت ما بود.

به این ترتیب مشخص شد که بعد از سه سال که در زندان بودم تازه به من حکم داده‌اند.

 

سرکوبی و شقاوت غیرقابل تصور!

سال ۶٣ و ۶۴، رژیم بیش‌از‌پیش بر سرکوب زندانیان مقاوم و درهم شکستن آنها از طریق شکنجه‌های روحی و جسمی بی‌حد و حصر متمرکز شد.

در همین زمینه زیر عنوان ضربه به تشکیلات زندان در قزلحصار، واحدهای مسکونی و قفس را به‌وجود آوردند که بعدها معلوم شد در این دخمه‌های وحشت و ترور، زنان و مردان زندانی را به‌منظور نابود کردن هویت انسانیشان شکنجه می‌کردند.

در قفسها زندانی باید تمام مدت ٢۴ساعت را به‌صورت چمباتمه و کاملاً خاموش و ساکت می‌نشست، نه می‌توانست بلند شود، نه می‌توانست دراز بکشد و نه صدایی بکند. این وضع تا وقتی که زندانی توبه کند و از سازمان اعلام انزجار نماید، ادامه داشت.

 

جنایتهای افشا نشده

در قزلحصار تعداد قابل توجهی از زندانیان در واحد مسکونی یا در قفسها، زیر شکنجه شهید شدند و تعدادی دیگر نیز روانی گشتند و فقط تعداد محدودی از زندانیان مقاوم توانستند با استفاده از شکافی که بین جناحهای رژیم بر سر زندان پیش آمده بود، از قفس‌ها رهایی یابند.

 

چگونه ۴٧قربانی قفس قتل‌عام شدند

این تنها یک فقره از جنایات تکان دهنده و افشا نشده رژیم ضدبشری در زندانهاست. همسرم، مجاهد خلق فرزاد گرانمایه، که خود چند ماه را در قفس گذرانده و شاهد این جنایت هولناک بوده، جریان را برای من تعریف کرده بود که من عین گفته‌های او را در اینجا نقل می‌کنم:

»روزهای آخر قفس بود که یک‌شب هراسان همه را از قفسها بیرون آوردند و اسم ۵٠نفر را خواندند که اسم من هم جزو آنها بود.

ما را از واحد قفسها به محل دیگری که مانند آشپزخانه بود، بردند و گفتند که حکم شما به جرم ایجاد تشکیلات در بند، اعدام است.

۴٧نفر از این لیست ۵٠نفره را همان جا اعدام کردند و ما سه نفر باقیمانده بودیم که داشتند ما را هم می‌بردند که ناگهان همان موقع همه مزدوران باعجله محل را ترک کردند و درها را بستند و ما سه نفر را همانجا گذاشتند. آن شب هم فقط ما سه نفر به‌طور کاملاً اتفاقی زنده ماندیم.

 

«تاریک‌خانه» و «سگدانی»

تاکنون ندیده‌ام کسی از«تاریک‌خانه» یا «سگدانی» گوهردشت حرفی نقل کرده باشد، شاید هم هیچکس زنده نمانده تا بگوید در آنجا چه خبر بود و بر زندانیان چه گذشته است؟

اما من از طریق یک شاهد زنده یعنی برادرم علی، البته قبل از شهادتش و آنچه که مادرم در ملاقاتش با او شنیده و دیده بود، توانستم تصویری ناقص از تاریک‌خانه گوهردشت به دست بیاورم.

										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/df685ad0-149c-48b5-a578-e8d4df0a8a58"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات