728 x 90

آفتابکاران – جلد اول – دشت آتش- قسمت نهم

خاطرات محمود رویایی از زندانهای رژیم آخوندی

آفتابکاران - جلد اول - دشت آتش
آفتابکاران - جلد اول - دشت آتش

صبح منتظر ادامه بازجویی بودم.
که اسامی تعدادی از بچه‌ها که بازجویی نرفته بودند را خواندند.
مشغول توضیح نکات بازجویی خودم با محمدرضا و حسین پروانه و… بودم که پاسدار بند دریچه را باز کرد و گفت:
– محمدرضا لاچین‌پور سریع بیا بیرون.

 

 

محمدرضا که کمی نگران شده بود، آرام گفت:
– شاید محمد(ح) (صاحب مغازه در بهبودی) اسم منم داده باشه.
– به او گفتم: اگر اسم تو رو گفته بود که از منم می‌پرسیدند، شاید دوباره باید بروی دادگاه، شایدم میری عکس بگیری، یادت نره به حسن و بهروز سلام برسان.
چند دقیقه بعد حسین پروانه و رضا فلاح پور را هم صدا کردند.
رضا فلاح پور پنج مهر دستگیر شده بود و می‌دانستیم اعدام می‌شود.
با این همه خونسرد و پرشور و پرکار و پرعاطفه بود.
او هم مثل “حسین “ دادگاه نرفته بود و منتظر دادگاه و بعد اعدام بود.
ساعتی بعد از ناهار بچه‌هایی که رفته بودند به تدریج برگشتند.
به‌دلیل این‌که تعداد زیادی از بچه‌ها با پاهای ورم کرده وارد شدند، تصمیم گرفتیم برنامه ترنا بازی شب را با تنوع بیشتری اجرا کنیم….

										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/dd5cabcc-6f1a-4a41-a823-0573acbcf207"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات