728 x 90

سایه خورشید سواران- قسمت بیستم

پیشاهنگ

سایه خورشید سواران- قسمت بیستم
سایه خورشید سواران- قسمت بیستم

سایه خورشید سواران- قسمت بیستم

 

 

سایه خورشید سواران طلب

رنج خود و راحت یاران طلب

گرم شو از مهر و سکین سرد باش

چون مه و خورشید جوان مرد باش

هر کی به نیکی عمل آغاز کرد

نیکی او روی بدو باز کرد

گنبد گردنده ز روی قیاس

هست به نیکی و بدی حق شناس

 

حکایت علی و عمر بن هد را حتما شنیدیدکه پهلوان نام داری بود اما به دست علی جوان به خاک افتاد، علی خواست کارش را تمام کند اما او بر روی علی آب دهان انداخت، باقی داستان را از زبان مولانا بشنوید.

 

از علی آموز اخلاص عمل

شیر حق را دان مطهر از دغل

در قضا بر پهلوانی دست یافت

زود شمشیری بر آورد و شتافت

او خدو انداخت در روی علی

افتخار هر نبی و هر ولی

آن خدو زد بر رخی که روی ماه

سجده آرد پیش او در سجده‌گاه

در زمان انداخت شمشیر آن علی

کرد او اندر قضایش کاهلی

گشت حیران آن مبارز زین عمل

وز نمودن عفو و رحمت بی‌محل

گفت بر من تیغ تیز افراشتی

از چه افکندی مرا بگذاشتی

در محل قهر این رحمت ز چیست

اژدها را دست‌دادن راه کیست

گفت من تیغ از پی حق می‌زنم

بنده‌ی حقم نه مأمور تنم

شیر حقم نیستم شیر هوا

فعل من بر دین من باشد گوا

تیغ حلمم گردن خشمم زدست

خشم حق بر من چو رحمت آمدست

چون خدو انداختی در روی من

نفس جنبید و تبه شد خوی من

نیم بهر حق شد و نیمی بر هوا

شرکت اندر کار حق نبود روا

 

روزی که محمد صلی الله علیه و آله برای پناهجویی به طائف رفته بود یکی از دشوار ترین روزها بود. ابوطالب عموی پیامبر و رئیس بنی هاشم وفات یافته بود و بنی هاشم در مورد پیامبر دچار تشتد آرا شده بودند. محمد در نظام قبایلی غریب و بی حمایت و امنیتی نداشت و در معرض هر گونه اذیت و آزار قرار داشت در این وضعیت او می بایست که حمایت قبایلی را و یا یک قبیله را برای خودش کسب کند البته در مکه بسیار حاضر بودند از او حمایت کنند اما به شرطی که دست از دعوتش بردارد. چنین بود که پیغمبر به طائف شهری آباد در نزدیکی مکه پناه برد سران طائف به پاسخ منفی اکتفا نکردن بلکه که بسیار آزارش کردند تا آنچا که اوباش و کودکان را واداشتند که به حضرت محمد سنگ باران کنند. نهایتا پیامبر توانست خود را به بیرون طائف رساند و در سایه دیوار باغی بی حال شد و افتاد این زمان بود که سلمان صحابه معروف پیامبر از ایران و فارس گرفتار بردگی به دست راهزنان شده و سرنوشت او را به طائف کشانده بود و به عوان برده در همان باغ کار می کرد سلمان که وضعیت محمد را مشاهده می کند بدون این که او را بشناسد و از ماجرایش اطلاع داشته باشد مرد مجروح ۵۰ساله ای را می بیند که نزدیک باغ افتاده اما زیر لب گویا چیزی را دارد زمزمه می کند و چون گوش می دهد می شنود که آن مرد مجروح با خودش می گوید پروردگارا مردمم را هدایت فرمای که نادانند این بود که غریب پارسی غرق در شگفتی به کمک می آید و پرس و جوی خودش را از آن مرد شروع می کند و این اولین آشنایی سلمان با اسلام و محمد صلی الله علیه و آله بود و این همان محبت بی چشم داشت پیامبران است که باید از آن آموخت.....

										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/9adf2ed9-8e60-46ff-a588-de7731784d44"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات