سروده امروز ما باز آمدی
امروز ما باز آمدیم
گفتیم می آییم باز یک روز در باروت خشم
امروز روز آمدن شد
آمدیم بگشای چشم
دشخیم زندان شاه زدد
بس قفل و زندان ساختی
بر پیکر ایران ما
بس تیر و پیکان آختی
امروز ما باز آمدهایم تا قفل و زندان بشکنیم
وز خاک در زنجیر خود
زنجیر دیوان بشکنیم
گفتیم می آییم باز از هر نشیب از هر فراز
باز آمدیم تا طی کنیم
این دور درد جان گداز
از شهرهای شورشی ما نسلهای شورشیم
چون بهر آتش آمدیم
ما آرشیمو ما کورشیم
گفتیم از روز نخست که کس نی بخارد پشت ما
جز جان خون آقشت ما، جز ناخن انگشت ما
اینک چه توفان آمدیم توفان بود در مشت ما
اینک سلیمان آمدیم دریاست در انگشت ما
ما همچو خورشید آمدیم گو شایو دیوار را
ما آمدیم جارو کنیم این سایههای دار را
اینک رسید آغاز ما اینک رسیده عید ما
اینک شده پایان تو رویان شده امید ما
تابان شده خورشید ما تابان شده خورشید ما