سروده سایه خورشید
یک کمی سایه، یک کمی خورشید (2بار)
یک کمی غصه، یک کمی امید
صبح و عصرم پر از همین حس بود
شعر من هم به حالتم خندید
طول شب فکر مردم بیشام
هموطن صبح زود شد اعدام
دستفروش از پلیس کتک خورده
کارتن خواب زیر پل مرده
باز یک شوق میرسد به دلم
حال من خوب میشود کم کم
که خیابان لبالب از غضب است
تیغهٔ صبح بر گلوی شب است
امتزاجی ست قلبم از غم و یأس
اختلاطی ست از ترانه و ترس
میخزم زیر چتر یک آیه
مثل یک جوی زیر یک سایه
آیه گوید نجات دست شماست
دل نبندی که کار دست خداست
هر غمی حلقهای شکستنی است
هر چه رنج است و غصه، رفتنی است
می روم باز با همین امید
با کمی سایه با کمی خورشید