شعری از احسان رحمانی
این داستان زندگی عقاب است
همیشه در فراز همیشه در اوج
همیشه پر غرور همیشه فاتح
در اندیشهٔ چگونه زیستن و نهام ا چه اندازه زیستن.
سرفراز قلههای توانستن و خطر پذیر تصمیم های دشوار
نترس و عاصی و عصیانی با سری که هرگز برای تسلیم خم نشده
دلخوش به عقاب کوهستان است، نه کبک قفس
در ما نیز عقاب منقلبی هست هرگز به خستگی نرانده سخن هرگز نگفته آری
از ما مخواه فرود آئیم
بگذار که تصویرمان در قاب خاطره با آن دو بال کشیده آن نگاه تیز
با آن غرور دوخته به آسمانها گره خورد