728 x 90

نبردی برای همه _ خاطرات متین کریم _ قسمت یازدهم ـ محاکمه

کتابخانه

نبردی برای همه_خاطرات متین کریم_قسمت یازدهم ـ محاکمه
نبردی برای همه_خاطرات متین کریم_قسمت یازدهم ـ محاکمه

 

یک روز من را صدا زدند و گفتند برای رفتن به دادگاه به دفتر بند مراجعه کنم، یکی دیگر از زندانیان بند پایین هم بود، که او را هم برای محاکمه صدا کرده بودند. وقتی به دادگاه رفتیم هیچ چیزی از آن به دادگاه شباهت نداشت از وکیل که به‌طور مطلق خبری نبود، چنین انتظاری هم البته از دستگاه قضایی خمینی نداشتیم. یعنی با الگوی قرون وسطایی که در آن قاضی همه کاره است از پیش آشنا بودم.

 


اما این یکی دیگه خیلی فرق می‌کرد نه فقط وکیل نداشت هیچ چیز دیگری هم نداشت، مرا به اتاقی بردند و در حالی که چشم‌بند داشتم دادگاه شروع شد من نمی‌دیدم ولی به‌نظر می‌رسید بجز مردی که او را حاجی خطاب می‌کردند کس دیگری در اتاق نبود، شاید همان مردی که من را به داخل اتاق بود هم حضور داشت. از پرونده هم خبری نبود به‌عنوان پرونده ابتدا چند خط برایم خواند که شامل اسم و مشخصاتم بود و بعد هم تمام چیزهایی را که طی دو سال گذشته بود در یک جمله تأیید کرد و گفت: به جرم این‌که اقوامت مجاهد بوده‌اند و بعد هم می‌خواستی برای درمان بیماریت به خارجه و دیار غرب بروی با تخفیف و بخششهای خاصی که از سوی نظام جمهوری اسلامی به شما اعطا می‌شود به دو سال زندان تعلیقی محکوم می‌شوی در ادامه حرفش با تمسخر گفت: البته این حکم می‌تواند بعداً عوض شود فعلاً این را داشته باش تا بعد. آخرش هم بدون این‌که بگوید دفاعی از خودت داری یا نه گفت: برو بیرون.
این تمام محاکمه‌ای بود که انجام شد و تا وقتی که از آن خارج نشدم نفهمیده بودم دادگاه همین بوده است. فکر می‌کردم زمینه و پیشینه‌ای برای دادگاه است که هدفش مثلا تنظیم پرونده یا تفهیم اتهام است، چون حکم زندان من پیش‌تر داده شده بود.
بعد از آن که من برگشتم. آن زندانی دیگر را صدا زدند و محاکمه او هم بیشتر از محاکمه من طول نکشید وقتی برگشت برخلاف من که هنوز از محتوای آن دادگاه گیج بودم خیلی سرحال و خوشحال بود، صحبت کردن در آن راهرو به‌خصوص که چشم بسته بودیم و نمی‌دانستیم کسانی ما را می‌بینند یا نه ریسک زیادی داشت با این حال به آهستگی از او پرسیدم چه شد؟ در جوابم گفت: قاضی چیزی به من نگفت ولی فکر می‌کنم حتماً اعدام است.
اسمش را پرسیدم که آهسته گفت و من درست نشنیدم و نتوانستم سؤالم را تکرار کنم چون در همان لحظه صدایمان زدند که به بند برویم باور و پذیرش این‌که آن دوست و هم رزم هرکی باشد اعدام شود و من آزاد شوم دشوار بود چون کهکشانی از یاران و هم زنجیران شهیدم را در مقابل چشمانم قرار می‌داد. در میان یارانی که سالهای زندان را در کنارشان سپری کردم نازلی شیخ ابراهیمی و اکرم جمشیدی هر دو در زیر شکنجه جان باختند. طاهره محمدی، رضیه آیت‌الله‌زاده شیرازی، مریم علایی، فریبا عمومی و مینا ایزدی در سالهای بعد تیرباران یا حلق‌آویز شدند. سودابه محمد طاهر، شهلا کتابی و مهناز صمدی هرسه اینک در میان ما هستند رامک و نازنین و پروین هم از هم زنجیرانی بودند که هنوز از سرنوشتشان بیخبرم...

										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/a1cf47a7-b7aa-4681-999e-88d6203132e5"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات