728 x 90

کتاب بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق ایران- قسمت بیست و ششم

کتابخانه

کتاب بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق ایران- قسمت بیست و ششم
کتاب بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق ایران- قسمت بیست و ششم

کتاب بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق ایران- قسمت بیست و ششم

سؤالهای بی‌پایان و پاسخهای پوشالی

برای بچه‌ مذهبی ها احساس تضاد با مذهب سنتی از سالهای دبیرستان بروز پیدا می‌کرد. این تضاد ابتدا خود را در سؤالهایی که بر تضاد باورهای آن مذهب با یافته‌های علمی انگشت می‌گذاشت بارز می‌شد.عمده‌ترین سؤال پیرامون تعارض فرضیه تکامل با داستان خلقت آدم بود. دانش‌آموزان از سویی در کتابهای طبیعی فرضیه تکامل را به‌عنوان یک اصل مسلم علمی می‌خواندند و از طرف دیگر از واعظ مسجد یا در زنگ شرعیات از معلم مربوطه چیزهای دیگری می‌شنیدند. در آن سال‌ها همّ‌و‌غم کانونها و متولیان رسمی و غیر‌رسمی مذهب، از انجمنهای اسلامی کذایی که گفتم تا مثلاً بخشی از حوزه قم، حول یافتن پاسخ برای این قبیل سؤالات جوانان متمرکز بود. یافتن جواب برای ‌مسائل پایان‌ناپذیر و مسخره‌یی نظیر چگونگی نماز در قطبین! یا چگونگی نماز و روزه در فضا و کره ماه! و امثالهم… در سطح دیگری نیز مطهری در معیت «(علامه) طباطبایی» کتاب «رئالیسم و روش فلسفه» را تدوین کرده بودند، تا به‌زعم خود به «القائات ماتریالیسم علیه مذهب» پاسخ فلسفی بدهند. تلاشهای تدافعی‌یی که جنبه مسکن داشت و به‌فرض هم اگر صد‌درصد به‌هدفی که مد نظر داشتند، نایل می‌شدند، تازه تهاجمات رقیب را خنثی کرده و برخی سؤالهای او از بی‌نهایت سؤالهایی را که می‌توانست مطرح شود، پاسخ داده بودند، اما هیچ چارچوب فکری محکمی ارائه نمی‌کردند و خودشان هیچ راهی را نشان نمی‌دادند.

البته انصاف باید داد که در آن سال‌ها انتشار کتاب تکامل انسان دکتر یدالله سحابی که نشان می‌داد فرضیه تکامل با بیان رمزگونه آیات خلقت انسان در تعارض نیست، خود حادثه‌یی به‌شمار می‌رفت. هم‌چنین شماری از کتابهای مهندس بازرگان، نظیر «راه طی‌شده» و «مطهرات در اسلام» که یکی می‌کوشید دعوت انبیا را با تحلیلی منطقی و عقلی توضیح دهد و دیگری می‌کوشید برای احکام دینی توجیهات عقلی و منطقی بیابد، از آن زمره است و تا حدود زیادی به‌سؤالات جوانانی که می‌خواستند مذهبی باشند، در‌ قبال اشکالاتی که از زاویه علوم طبیعی متوجه باورهای مذهبی می‌شد، پاسخ می‌داد. اما وقتی همین جوانان با مسائل جدی‌تر سیاسی و اجتماعی آشنا می‌شدند و با مباحث عمیق‌تری نظیر مسأله استثمار، برابری زن و مرد، تناقض احکام دگم فقهی با واقعیتهای متحول اجتماعی و مهمتر و مادی‌تر از همه، خود مسأله مبارزه و تنظیم رابطه با نیروهای مختلفی که در صحنه سیاسی به‌طور واقعی وجود داشتند، مواجه می‌گردیدند، دیگر کمیت تفکر مهندس بازرگان و امثال او می‌لنگید و پاسخگوی ذهنهای جستجوگر جوانان مذهبی نبود.

فضای ذهنی دانشجویان مذهبی قبل از سال۵۰

با توجه به شرایطی که گفتم، فضای حاکم بر اذهان دانشجویان مذهبی و اسلامی در دانشگاهها، یک احساس تدافع و تحقیر بود، از طرفی شرایط عینی اجتماعی، آنان را به مبارزه با رژیم شاه می‌کشاند و از طرف دیگر، به‌راستی در برابر این سؤال که به‌جای آنچه نفی می‌کنیم (رژیم شاه) چه چیزی می‌خواهیم قرار بدهیم، چیزی برای عرضه نداشتیم، اذهان در این زمینه به‌شدت متشتت، مغشوش و بی‌شکل بود. مثلاً چیزی به‌نام «آزادی» که تعریفش روشن نبود و در مواجهه با اولین سؤالها که مثلاً با تبلیغات ضد‌ دینی و با مارکسیسم چه می‌کنید؟ از هم وا‌می‌رفت. هم‌چنین چیزی به‌نام «اسلام راهی بین سرمایه‌داری و سوسیالیسم» که واقعاً خودمان هم نمی‌دانستیم چه معجونی است! و به‌رغم کتابها و مقالات متعددی که عیناً با همین عنوان یا با این مضمون نوشته شده بود، اما هیچ‌کدام پاسخ روشنی به مسائل موجود و مشخص اقتصادی و اجتماعی نمی‌داد، چرا که قادر نبود به مسأله پایه‌یی که همان مسأله استثمار بود، جواب بدهد. حتی در مسائل فرعی‌تر و ساده‌تری نظیر حق رأی زنان، کارکردن زنان در بیرون از خانه، تناقض احکام فقهی و شرعی با واقعیات دنیای امروز و غیره… ما دانشجویان مذهبی که آن‌موقع در انجمنهای اسلامی و محفلهای سیاسی‌ـ‌مذهبی، از این قبیل فعال بودیم، هیچ پاسخی جز یک مشت شعر و شعار و حرفهای کلی و نامشخص چیزی در چنته نداشتیم و خودمان هم کم‌و‌بیش به آن واقف بودیم، یا دست‌کم آن را احساس می‌کردیم. به‌همین جهت یک احساس سرگشتگی و تا حدودی سرافکندگی را اگر چه آن‌را به‌زبان نمی‌آوردیم، اما با تمام وجود احساس می‌کردیم! احساس می‌کردیم که کتابهای نویسندگان مذهبی و به‌اصطلاح اسلامی دیگر چیزی ندارند، که به آدم بدهند. حتی کتابهای مهندس بازرگان که در دوره دبیرستان آن‌همه جاذب می‌نمود، دیگر در سالهای دانشگاه رغبتی برنمی‌انگیخت. یا پای سخنرانی خطیبان و سخنرانان که می‌رفتی، به‌زودی چنته خالی شان را به‌رغم مهارتشان در سخنرانی درمی‌یافتی.

چه چیزی ما جوانان و دانشجویان آن روزگار را وامی‌داشت که هم‌چنان مذهبی باشیم؟ به‌جز علایق عاطفی و ایمان مذهبی نسبت به سمبلهای مذهبی هم‌چون پیامبر و علی (ع) و حسین (ع) که به‌رغم ابتذال دامنگیر «مذهب» در آن سالیان، هم ‌چنان‌ چهره‌هایشان دوست‌داشتنی و جاذب و انگیزاننده می‌نمود، این واقعیت بود که به‌هر‌حال همان «مذهب» به‌خاطر تضادش با دیکتاتوری حاکم و فرهنگ منحط و مبتذلی که تبلیغ و ترویج می‌کرد، پتانسیل مبارزه‌جویانه بالایی داشت و گروندگانش را تا حدودی می‌توانست در برابر آن سیلاب ابتذال آریامهری، ولو در پیله تدافع حفظ کند.

این فضای غالب در محافل و دانشجویان مذهبی در سالهای قبل از ۵۰ بود. اما یک‌باره برخاستن صدای مبارزه مسلحانه، همه چیز را تحت‌الشعاع قرار داد و همه چیز را دستخوش تغییر کرد. ابتدا حماسه سیاهکل و جنگل بود، که شور مبارزه و حماسه را در رگهای جان نسل جوان مبارز جاری کرد. هیچ‌وقت خاطره آن شب تلخ و سنگین را که خبر شهادت ۱۳قهرمان حماسه سیاهکل را در صفحه اول روزنامه‌ها خواندم، فراموش نمی‌کنم، بعد خبر درگیریهای حماسی فداییها و بعد خبرهای دفاعیات قهرمانان مجاهد و فدایی بود که فضا را اشباع کرده بود.

آن‌موقع که هنوز مجاهدین با اسم و رسمشان شناخته نشده بودند، ما دانشجویان و جوانان سیاسی آن روزگار، چندان جدایی و مرزی بین فدایی و مجاهد احساس نمی‌کردیم، البته می‌دانستیم که فداییان گروهی مارکسیست هستند، اما این از علاقه و احترام ما نسبت به آنها نمی‌کاست.

										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/d28a73cc-5c3d-457c-b17a-d9cff640d536"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات