728 x 90

کتاب بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق ایران- قسمت ۲۸

کتابخانه

کتاب بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق ایران- قسمت ۲۸
کتاب بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق ایران- قسمت ۲۸

کتاب بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق ایران- قسمت ۲۸

شیفتگی مطهری نسبت به مجاهدین و محمد حنیف‌نژاد

پس از مشورت با تعدادی از بچه‌های همفکر، جهت این‌که چه کار باید بکنیم؟ تصمیم گرفتیم که من و یکی دیگر از دانشجویان دانشگاه شیراز، برویم سراغ مطهری، که از قبل تا حدودی با او آشنایی داشتیم و او را روشنفکر و مبارز می‌دانستیم، تا بیاید مثلاً برای ما کلاس ایدئولوژی بگذارد. راستش خودمان هم نمی‌دانستیم که از او چه می‌خواهیم و چه باید بخواهیم. همین‌قدر در ذهنمان بود که باید خود را برای آن‌که بتوانیم به‌عضویت مجاهدین درآییم، به‌لحاظ فکری تجهیز کنیم. با او در دانشکده الهیات تهران که در آن تدریس می‌کرد، ملاقات کردیم و درخواست مبهم خود را با او در میان گذاشتیم. مبهم از این نظر که مباحث نظری دینی و فلسفی را که در کتابهای مذهبی هست و مطهری هم در آنها خبره بود، نمی‌خواستیم و می‌گفتیم: ایدئولوژی! اما این ایدئولوژی چگونه چیزی است، خودمان هم به‌درستی نمی‌دانستیم. از طرف دیگر به‌او هم نمی‌خواستیم صراحتاً بگوییم که همان چیزی که مجاهدین می‌گویند را می‌خواهیم. بنابراین می‌گفتیم: «ایدئولوژی راهنمای عمل!» و از این قبیل… که او هم از آن سر‌درنمی‌آورد. آخر سر مطهری که از توضیحات ما چیزی دستگیرش شده بود، یا نشده بود، پرسید شما به من بگویید دقیقاً از من چه می‌خواهید؟ و ما هم آخر سر گفتیم: «انسان‌سازی!» که یک‌مرتبه مطهری با حالت برانگیخته و به‌هیجان‌آمده‌یی، بلندبلند گفت: «آقا! انسان‌سازی که کار من نیست، انسان‌سازی کار محمد حنیف‌نژاد است!» و بعد با خضوع و خشوع تمام و به‌رغم این‌که شخصاً آدم محتاطی بود، به‌تفصیل و با شیفتگی بسیار در‌باره قهرمانیها و حماسه‌های مجاهدین در زندانها و زیر شکنجه‌های ساواک تعریف کرد و جابه‌جا هم می‌گفت حنیف‌نژاد کسی است که این‌جور انسان‌ها را ساخته و تربیت کرده است، از من که چنین کاری برنمی‌آید! به‌هرحال او که ظاهراً دریافته بود ما دنبال چه هستیم، گفت این چیزی که شما می‌خواهید از مقوله سازماندهی است که من از آن چیزی نمی‌دانم، اما یکی از دوستان معمم ما هست که او در این‌جور امور سازماندهی خیلی وارد است، شما سراغ او بروید، فکر می‌کنم که بتواند شما را کمک کند. بعد اسم و آدرس و تلفن «بهشتی» را به ما داد. همان بهشتی معروف! البته آن‌موقع بهشتی آدم معروف و شناخته‌شده‌یی مثل مطهری نبود، او را ندیده بودیم، اما جسته گریخته شنیده بودیم که آخوند روشنفکری است، نماینده روحانیت در آلمان بوده و… یکی دو مقاله هم گویا از او خوانده بودم.

بهشتی، مهندس مشاور در امور سازماندهی!

به‌هرحال به بهشتی زنگ زدیم و قرار ملاقات گرفتیم. روز و ساعت موعود، من به‌اتفاق همان دوست، به‌خانه بهشتی که فکر می‌کنم آن‌موقع در قلهک و به‌هر‌حال شمیرانات بود، رفتیم. مطهری هم با او تماس گرفته و ظاهراً به او گفته بود که ما برای چه کاری می‌خواهیم با او ملاقات کنیم.

به‌هرحال از لحظه‌یی که نشستیم و بدون آن‌که ما حرف زیادی بزنیم، بهشتی شروع کرد به تعریف کردن از خودش و تلاش کرد خودش را به‌تصریح و تلویح طوری جلوه بدهد که گویا مشیر و مشاور مجاهدین و بقیه گروهها و سازمانها بوده، حرفهایش آن‌قدر که یادم هست قریب به این مضمون بود که: بله، آقایان مجاهدین، حنیف‌نژاد و… دیگران می‌آمدند، مرتب با ما تماس داشتند، در کارشان و به‌خصوص در امر سازمان و سازماندهی از ما کمک و مشورت می‌خواستند و ما هم آنها را راهنمایی می‌کردیم، اصلاً تخصص من در همین کار سازماندهی است و… حرفه من که ترجمه و ادیتوری است در حاشیه این کار قرار دارد.

او حتی به‌اشاره و تلویح می‌خواست چنان بفهماند که نه‌فقط گروه‌های اسلامی بلکه طرف مشورت سایر گروهها هم هست! خلاصه یک مهندس مشاور تمام‌عیار در امور سازمان و سازماندهی انقلابی! این تعریف از‌خود، آن‌قدر مبتذل بود و دروغ‌ بودن آنها چنان آشکار بود که من و آن دوست همراهم به‌شدت نسبت به‌او و ماهیتش مشکوک شدیم و دیگر هیچ حرفی نزدیم، زیرا هر دو، مستقل از هم، به‌این نتیجه بودیم که این آدم یا خیلی شارلاتان و کلاهبردار است، یا ساواکی است و چون این میزان از شارلاتانیسم و خودستایی مبتذل را نمی‌توانستیم هضم کنیم، بیشترین احتمال را به‌ساواکی بودن او می‌دادیم، به همین جهت با تعارفاتی از این قبیل که خیلی استفاده کردیم! و دوباره تلفن می‌زنیم و مزاحم اوقات تان می‌شویم و… تقریباً از خانه او فرار کردیم. بیرون که آمدیم و هوای باز را که استنشاق کردیم، اولین حرفی که با‌ شگفتی و حیرت تمام به هم زدیم، این بود که این یارو کی بود؟ خیلی مشکوک بود! ساواکی بود و…! چون هیچ تردیدی نبود که او دروغ می‌گوید و ادعاهایش کشکی است، اما چرا چنان ادعاهای ابلهانه‌یی می‌کرد؟ نمی‌توانستیم بفهمیم. اما الآن فکر می‌کنم علت آن بود که مجاهدین و بنیانگذاران آنان چنان ارج و قدری در جامعه پیدا کرده بودند که از یک‌طرف مطهری را که جماعت خمینی او را ایدئولوگ و متفکر نخست خود می‌دانند و همان‌موقع هم در میان سایر آخوندهای روشنفکر شاخص بود و برای خود سری بود، آن‌چنان تحت تأثیر قرار داده و وادار به‌چنان خضوع و خشوعی کرده بودند، و از طرف دیگر بهشتی را هم که فرصت‌طلبانه دنبال اسم و رسم و جاه بود، واداشته بود که برای دست و پا کردن آبرو و اعتبار برای خود با چنان شیوه مبتذل و مضحکی خود را به مجاهدین بچسباند.

										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/413d7d11-87e5-4e60-b3d9-c4be50e90a2f"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات