با گزارش مفتضح ستاد حقوقبشر قضاییهٔ جلادان و پخش صحنهسازیهای مشمئزکننده از اعتراف اجباری دانشآموزان، پردهٔ دیگری از سناریو مسمومسازی جنایتکارانهٔ دانشآموزان بهصحنه آمد. نمایش رسوایی که شتابزده سر هم شده بود تا رژیم و ولیفقیه ارتجاع را در ببرد، اما رسوایی دیگری بر رسواییهای پیشین افزود.
این نمایش مهوع یادآور اعتراف تلویزیونی بود که در تیرماه ۷۳ پخش شد که در آن ۳دختر جوان اعتراف میکردند کشیشان آزادیخواه مخالف نظام را کشته و مثله کردند تا آن را بهگردن نظام بیندازند. اینجا هم دختری که بهعنوان دانشآموز یکی از مدارس شهرستان لار معرفی میشد، در اظهارات تکهپاره بیسر و تهی اعتراف میکرد که با همدستی پدرش بهچند مدرسه در لار بمب شیمیایی پرتاب کرده تا «مردم بهنظام بدبین شوند».
این پرده از نمایش، پس از ورود خامنهای بهصحنه بالا رفت. خلیفهٔ ارتجاع پس از ۳ماه که از شروع جنایت زنجیرهیی مسمومسازی دانشآموزان در بیش از دهها شهر و صدها مدرسه در سراسر کشور، فضایی بحرانی ایجاد کرده بود، روز ۱۵اسفند با ژست و اظهارات متناقضی در حاشیهٔ درختکاری بهصحنه آمد و همراه با اما و اگر و ابراز تردید، در عینحال که میخواست مسموم سازی دانشآموزان را یک امر کماهمیت جلوه دهد، اما آن را «جنایت بزرگ و غیرقابل اغماض» خواند و افزود: «اگر واقعاً دستهایی در کار باشد و افرادی، گروههایی در این زمینه دخالت داشته باشند، بایستی دستگاههای مسئول سررشتهٔ این جنایت را پیدا کنند».
این نحوهٔ ورود خامنهای پس از صد روز، حاکی از وحشت و سراسیمگی وی از پیامدهای نقشه جنایتکارانهیی بود که داشت بر سر نظام آوار میشد؛ چرا که تظاهرات اعتراضی خانوادهها از روز ۱۰اسفند در تهران شروع شد و با ضرب و شتم وحشیانهٔ یک مادر معترض، ابعاد اجتماعی گستردهیی پیدا کرد و تظاهرات مردم در روز ۱۳اسفند در چند نقطهٔ تهران و در شهرهای مختلف با شعارهای «مرگ بر خامنهای»، «اسیدپاشی، مسمومیت، هر دو یک جنایت»، «مرگ بر حکومت بچهکش»، «بسیجی سپاهی، داعش ما شمایید». بهاوج رسید و خامنهای وحشتزده دریافت این جنایت مهندسی شده که میبایست دانشآموزان و مردم را مرعوب کند و در خودشان فرو ببرد، دارد نتیجهٔ معکوس بهبار میآورد؛ بنابراین تلاش کرد با ورود بهماجرا، خود را از این جنایت برکنار و مبرا نشان دهد، اما بالعکس بیشازپیش آشکار گردید که همهٔ این ماجرا زیر سر خودش بوده و از اول تا آخر با کارگردانی و صحنهگردانی خودش صورت گرفته است؛ بهخصوص که پس از ورود خامنهای، جریان مسمومسازی یکباره فروکش کرد. در حالی که از اظهارات خامنهای چنین برمیآمد که گویا «عوامل و مسببان»، «دستور دهندگان و دستور گیرندگان» از باندهای خودسر داخلی هستند، اما بهاصطلاح «تحقیقات» ناگهان تغییر جهت داد و روی دانشآموزان و والدین آنها متمرکز شد و پس از پخش اعترافات تلویزیونی یاد شده، وزارت کشور دولت رئیسی جلاد اعلام کرد: «بیش از ۱۰۰نفر از عوامل مؤثر در حوادث اخیر مدارس شناسایی، دستگیر و مورد تحقیق قرار گرفتند» (خبرگزاری سپاه پاسداران ـ۲۰ اسفند).
تناقضات این نمایش جنایتکارانه، آن قدر انبوه و آنچنان آشکار است که حتی رسانههای رژیم نیز بهکرات دربارهٔ آن سخن گفته و نوشتهاند و نیازی بهتکرار آنها نیست؛ اکنون کمتر کسی است که نداند هدف ضحاک ولایت و دژخیمانش از مسمومسازی دانشآموزان، بهدست آوردن جایگزین و مکملی برای گشت ارشاد و ابزاری برای انتقام از دختران در قیام بوده است؛ اما آنچه در این میان بیشازپیش بارز شد، شدت بحران سرنگونی است که رژیم را ناگزیر از چنین جنایتهای رسوایی میکند؛ جنایاتی که به نوبه خود خشم و نفرت عمومی را بیشتر و بحران سرنگونی و خطر جرقه و حریق فراگیر قیام را تشدید میکند.