گفتگو با مهدی خدایی صفت
مهدی خداییصفت از مسئولان سازمان مجاهدین خلق ایران میباشد که در سال ۱۳۴۸عضو این سازمان شد. بخش بیشتر این گفتگو به زمان شاه اختصاص دارد. اینکه مهدی خداییصفت چطور و در چه سالی عضوگیری شد، چه سالی دستگیر شد، در زندان چه گذشت.
مهدی خداییصفت در طول این سالیان کتابهایی را به رشتهٔ تحریر درآورده است که از میان آنها میشود به کتاب « انقلاب، طلوع یا غروب» و همچنین «آشنایی با شورای ملی مقاومت» و « زنان در مقاومت ایران» اشاره کرد.
زمینههای آشنایی با مبارزه و پیوستن به مجاهدین
مهدی خداییصفت در پاسخ به این سؤال که چطور به سیاست رو آورد میگوید که باید از ۱۳۴۲شروع کند و فضای سیاسی جامعه را در نقطهعطف ۱۵خرداد ۱۳۴۲ بازگو میکند. سرفصلی که برای آن در سازمان مجاهدین از عبارت «گورستان رفرمیزم» استفاده میشود.
مهدی خداییصفت جدای از اشاره به وجوه تاریخی این سرفصل، خاطرهٔ خود را نیز از سرکوب خونین ۱۵خرداد بازگو میکند. او تعریف میکند که چطور وقتی با همکلاسیهایش برای امتحان میرفتند متوجه تانکهایی که شاه برای سرکوب مردم به خیابانها آورده بود میشوند.
در میدان انقلاب که آن زمان اسمش میدان شاه بود چند نفر در نزدیکی مهدی خداییصفت مورد اصابت گلولهٔ نیروهای سرکوبگر قرار گرفته و شهید میشوند.
مهدی خداییصفت در پاسخ به این سؤال که در آن زمان آرزوی شما برای آینده چه بود میگوید آرزوهایش در دو زمینه بود.
اول در زمینهٔ اجتماعی، از آنجا که فقر مردم را دیده بود و خود نیز در یک خانوداه فقیر زندگی کرده بود و از طرف دیگر منابع و معادن و ثروتهای کشورش را میدید آرزویش این بود که فقر حاکم نباشد
آرزوی دوم، آزادی بود.
مهدی خداییصفت چگونه توسط سازمان مجاهدین عضوگیری شد؟
مهدی خداییصفت از طریق مجاهد شهید محمود عسگریزاده که همراه با بنیانگذاران سازمان مجاهدین در ۴خرداد ۱۳۵۱ توسط حکومت شاه تیرباران شد در دانشکدهٔ بازرگانی همکلاس بود و از همین طریق نیز در سال ۱۳۴۸ به سازمان پیوست.
او در خلال فعالیتهای دانشجویی که داشتند متوجه شده بود که محمود عسگریزاده به یک جریان سازمانیافته وصل است و بعد از چند ماه از وی خواست که او را نیز به همان جریان وصل کند و محمود عسگریزاده هم که مدتها او را زیر نظر داشت تا ارزیابی کند که فرد مناسبی برای مبارزهٔ حرفهیی هست یا نه این کار را کرد و قراری به او داد.
عضوگیری مهدی خداییصفت توسط بنیانگذار کبیر، محمد حنیفنژاد
مهدی خداییصفت سر قراری که محمود عسگریزاده به وی داده بود حاضر شد. او آن روز پائیزی در سال ۱۳۴۸ را روز روزها مینامد.
به گفتهٔ مهدی خداییصفت در آن زمان بهدلیل خیانتهایی که بهخصوص توسط حزب توده صورت گرفته بود، مردم اعتماد خود را به کار سیاسی و احزاب از دست داده بودند و رایج بود که میگفتند اگر وارد سیاست شوی یک جایی خیانتی خواهد شد و گیر خواهی افتاد.
او تعریف میکند که محمد حنیفنژاد، خودش سر قرار آمد. مهدی خداییصفت آنقدر جذب ارزشهای او و صداقت و راستیاش قرار گرفت و آنقدر اعتمادش جلب شد که همان دقایق اول همه چیزش را به محمد حنیفنژاد گفت و ایمان آورد که راه، راه درست است.
دستگیری توسط ساواک شاه و دوران زندان
مهدی خداییصفت در سال ۱۳۵۰ توسط ساواک دستگیر شده و ۱۵سال حکم میگیرد. جرم او خواندن چند کتاب و ارتباط با چند نفر از اعضای سازمان بود.
به گفتهٔ مهدی خداییصفت یکی از مسئولیتهای آنها بهعنوان یک زندانی این بود که فرار کنند. همچنین یکی از مهمترین مسائل در زندان، ایجاد ارتباط با سایر زندانیان بود.
او میگوید تا زمانی که زیر شکنجه و بازجویی بودند مبارزه این بود که مقاومت کنند و درهم نشکنند و اطلاعاتی ندهند و بعد هم در دوران گذارندن حبس در بندهای عمومی، زندان یک دانشگاه به تمام معنا بود و تمام کتابهایی که بعد از پیروزی انقلاب ضدسلطتنی توسط سازمان مجاهدین منتشر شد در زندان اوین تدوین شده بود.
مهدی خداییصفت از نقش بیبدیل مسعود رجوی در آماده کردن این کتابها در زندان میگوید. کاری که در آن شرایط و زیر فشار زندان و دردهای ناشی از شکنجه انجام میشد و حتی این جزوات و کتابها از طریق تشکیلاتی که مجاهدین توانسته بودند بنا کنند برای مجاهدین در زندانهای دیگر ارسال میشد.
او میگوید که حتی در سلول انفرادی هم برنامهٔ روزانهٔ مشخص داشتند. ساعت ورزش، ساعت استراحت، ساعت فکر کردن برای ارتباطات…
کتاب «انقلاب، طلوع یا غروب؟»
مهدی خداییصفت این کتاب را در سالهای ۱۳۷۳و ۱۳۷۴نوشت. او در جواب به این سؤال که چرا چنین سؤالی در رابطه با انقلاب ۱۳۵۷مطرح است میگوید:
«تصور خیلیها این است که این انقلاب گورزاد شد. اقلیتهایی هم هستند که میگویند این انقلاب اصلاً اشتباه …. اما نظر خودم و عدهیی دیگر این است که این انقلاب تا جایی که به سرنگونی نظام سلطنتی مربوط است انقلابی بسیار با شکوه بود و از جمله ویژگیهای آن این بود که عموم اقشار جامعه در آن شرکت کردند و یا نقش عظیم زنان در این انقلاب خیلی حائز اهمیت است.
یه قول مسعود رجوی رهبر مقاومت: انقلاب عظیم ما نه مرده و نه خاکستر شده برعکس جریان دائما عمیق شونده و روشنگر خود را بهرغم همه خاکسترهایی که بر سرش ریختند هر روز و هر ساعت در هر کوی و برزن، در هر کلاس، در هر خانه و خانواده دارد ادامه میطدهد. هر انقلاب برای رسیدن به بلوغ خودش باید از مراحلی عبور کند. باید از درون قلوب و ضمائر تکتک اعضای جامعه عبور کند…..
الآن همین جملات رو در ایران کانونهای قهرمان شورشی نمایندگی میکنند. آنها کسانی هستند که در هر کوچه و خیابان و شهر شورشی همین کار را میکنند.»