تبیین جهان- شماره ۴۵
روانشناسی
هنوز دنبال این هستیم که ببینیم در علوم اجتماعی، نداشتن فلسفه درست، به چه صورت اثر میگذارد و چطور پشت این قضایای علمی، فلسفه خوابیده است. نمونه بعدی، مربوط به روانشناسی است. ابژکتیویسم، عینگرایی محض، برون گرایی، فقط روی مشاهدات و ملموسات تکیه کردن، از تبیین و جمعبندی زمان شاه که داد میزدند: »جاوید، جاوید «هر کسی تفسیر میکرد که دارد فرو میریزد، خدایگان بدشان می آمد و...
طفره رفتن (چون با منافع متضاد است)، روانشناسی را به مکتبی میکشاند که میگویند؛ که ّمتکی به دیدگاه پراگماتیستی است. بدان رفتارگرایی اجازه بدهید از کمی قبلتر بررسی کنیم. روش برخورد ایدهآلیستی قدیم، پدیدهها و حالات روانی را مبتنی بر درون نگری محض ـ یعنی هر چه در درون هست، مستقل از بیرون ـ بررسی میکرد. به قانونمندیهای روان انسان، به عینیات روان انسان، بهقول فیزیولوژیستها: به مبانی فیزیولوژیکی کارکردهای روانی و ذهنی، یعنی به اندام ذهن، مغز و همان سیستمهای انطباقی ـ که صحبتش را کردیم ـ توجهی نداشت. بنابراین، مسائل را بسیار اسرارگونه و مبهم تفسیر میکرد... . .
ثورندایک با تحقیقات خود تا این جا رسید. ولی اگر همین راه را تعقیب میکرد ـ تا این جا واقع گرایانه پیش می آمد ـ و میپرداخت به اینکه چطور راههایی تحکیم، و راهها و برخوردهایی تضعیف میشوند، به یک جاهای دیگری میرسید؛ راه برایش باز میشد تا بهتدریج، کل عملکردهای انسان را بتواند با دید بازتری نگاه کند. ولی»ثورندایک «در این جا توقف کرد، به جای توجه به این جنبه از کار پیشگامانه، توجه»ثورندایک «به رفتار خارجی حیوان، به منظور رسیدن به هدف عملی کنترل آن، معطوف شد...
خوب، بهجای اینکه راه را ادامه بدهد تا مقدمهیی باشد که تفاوت انسان را از حیوان بشناسد، این دستآورد را گرفت، اما رفت دنبال اینکه چکار کند که از انسان، رفتارهایی را که میخواهد بیرون بیاورد. و چون پراگماتیست بود، انسان را هم مثل حیوان به پاداش و مجازات مشروط کند، تا همان رفتارها را که میخواهد بهدست بیاورد. در حالیکه ما ً قبلاً دیدیم، انسان سیستم دیگری هم دارد که مرزهای شکنجه را هم میشکند و جلو میرود. بچهها را میتوان با شکلات یا کتک زدن به چیزی مشروط کرد، ولی آگاهانه نیست و باید بعدًا آگاهانهاش کرد. از همینجاست که در سیستم تربیتی، به جای تأکید روی آگاهی و تربیت، بهعنوان مثال بچه را ول میکنند تا هر کاری دلش میخواهد بکند، به اصطلاح، لیبرال با او برخورد میکنند؛ لیبرال رشدش میدهند... .
پس با مجموعهٔ آنچه گفتیم و خواندیم، میتوان نتیجه گرفت که از یک طرف، شناختهای علمی، لزومًا بر یک دیدگاه فلسفی استوار هستند. از طرف دیگر، این دیدگاه خودش ـ ولو بهطور ناخودآگاه ـ روی قلمرو شناختهای علمی ما اثر میگذارد، یا آن را محدود میکند یا گسترده نموده و یا دست و پایش را باز میکند. اگر درست باشد، میدانش باز میشود و پرواز میکند و در غیراینصورت، دست و پایش را میبندد. پس، بایستی آرزو کنیم که دیدگاه فلسفی هر چه واقعبینانه تری داشته باشیم تا هیچ واقعیتی از نظرمان پنهان نماند.