728 x 90

کتاب بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق ایران – قسمت پنجم

این کتاب مجموعه‌یی است کوچک، در معرفی بنیانگذاران بزرگ مجاهدین خلق ایران

 بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق ایران – قسمت پنجم
بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق ایران – قسمت پنجم

برادرم کاظم (رجوی) یک وکیل دفاعیات حقوقدان سوئیسی را، به‌ نام کریستیان گروبه، که دوست خودش بود،

نمی‌دانم چطوری توانسته بود به این دادگاه بفرستد.

در روز دوم آقای گروبه، در فرصتی به‌ آهستگی خودش را به من معرفی کرد،

و به او اعتماد کردم.

در یک فرصت مناسب، که حسینی (جلاد اوین)‌ سرش را برگردانده بود.

همه نوشته‌های ریزنویس در کاغذ سیگار را برای کاظم توی جیب گروبه گذاشتم.

و بعدها فهمیدم که همه‌ آنها به مقصد رسیده‌اند.

نیمه‌شب ۲۸بهمن، حسینی آمد و ما را برای خواندن حکم دادگاه، که دیگر علنی نبود.

ولی فیلمبرداری می‌کردند از اوین به دادرسی ارتش بردند.

و احکام اعدام، یکی پس از دیگری را ابلاغ کردند.

و گفتند امضا کنید که کردیم.

قرار گذاشته بودیم که با ابلاغ هر اعدام.

مخاطب حکم به صدای بلند شعاری بدهد، اعلام آمادگی کند.

و آیه‌یی از قرآن بخواند که همین‌طور هم شد.

 

 

منتها حسینی دیگر تاب نیاورد.

و حین قرائت احکام مشت و لگدهایی به‌خصوص به ناصر شهید، نثار کرد.

راستی یادم آمد که یک روز تیمسار خواجه‌نوری، در اتاق خودش در دادرسی ارتش، به آفتاب که از پنجره دیده می‌شد.

اشاره کرد و گفت: این آفتاب و زندگی را دوست ندارید؟
از شما چه پنهان، بعد از مدتها ندیدن آفتاب، اشعه خورشید جلوه بخصوصی داشت.
انگار که آدمی تازه قدر آفتاب را بفهمد.

و تازه جاذبه خورشید را حس کرده باشد.
ضربان قلبم بالا رفت. بعد زود به او گفتم البته که خیلی دوست‌ داشتنی است. ولی چیزهای دوست ‌داشتنی‌تری هم هست… قزل‌قلعه آن روزگار در مقایسه با اوین به میهمانخانه شبیه بود.
ملاقاتهای مفصل و خوراکی مبسوط و کتابهای خواندنی و کلاسهای درس سازمانی و تشکیلاتی که برادرانمان برای تازه‌واردین به‌راه انداخته بودند. یکی دو هفته بعد، در بعد از‌ظهر‌ پنجشنبه ۴خرداد، روزنامهٔ ی آمد. که با شهادت محمدآقا دلمان را از بنیاد لرزاند. همراه با او سعید و اصغر و رسول (مشکین‌فام) و محمود (عسگری‌زاده) را هم اعدام کرده بودند… دوباره دنیا تیره و تار شد. اما برخلاف زمان دستگیری محمدآقا، این‌بار نمی‌دانم چطور شده بود که روشن می‌نمود که سازمان ریشه‌کن نشده است. انگار بذری که حنیف کاشته بود، روییده و رشد می‌کرد…

										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/9c48a956-38ff-45df-979a-dc24104d9563"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات