728 x 90

گزارش ویژه هفته- شماره ۱۴۲

مقالات

گزارش ویژه هفته
گزارش ویژه هفته

نگاهی دوباره به نسلی شورشی

به بهانه نمایش درهم‌شکسته انتخابات ریاست‌جمهوری خامنه‌ای

 

امروز می‌خوام درباره عامل مقاومت و کانون‌های شورشی و نقش تعیین‌کننده‌اشون در صحنه سیاسی امروز میهنمون کمی صحبت کنم. کانون‌هایی که در جریان همین سیرک انتخاباتی آخوندها با هزاران عکس و گزارش و فیلم، واقعیت داستان انتخابات آخوندها و تحریم سراسری اون توسط مردم ایرانو جلوی چشم جهان به نمایش گذاشتن.

در همین ابتدای برنامه گوش کنیم به بخشی از یه نامه یه جوون که خودش یه کانون شورشی راه انداخته. جوونی که پس از مدتی کار و تجربه شورشگری، موفق شد در همین نمایش انتخاباتی چندین گزارش و فیلم از حوزه‌های انتخاباتی رژیم تهیه و ارسال کنه.

در واقع گزارشی است از اولین کار این جوون شورشی.

این خواهر شورشی نوشته:

«اول صبح بود و هوا هنوز تاریک،

برای نصب عکس‌های خواهر مریم به آرومی از خونه زدم بیرون، نمی‌خواستم کسی متوجه بشه گرچه که مطمئن بودم مادرم میدونه و متوجه غیبتم میشه و دائما چشمش نگرانمه.

کار تبلیغاتی و سیاسی توی شهر ما کمی سخته چون فضای شهرمون که یه شهر نسبتاً کوچیکه، خیلی سنتی و بسته است. به‌خصوص که هر تحرک زن‌ها و دخترها در اون به‌شدت توی چشم میزنه.

خیلی وقت بود که به این فکر بودم که منم باید کاری بکنم، اگه از وضع موجود ناراضی‌ام همه‌اش که نمیشه غر زد! همه‌اش که نمیشه توی دلم به آخوندها بد و بیراه بگم! یا حتی اینور و اونور ابراز نارضایتی کنم! اینطوری که کاری پیش نمیره و چیزی تغییر نمی‌کنه!

برای همینم بود که دیگه منتظر نموندم و تصمیم گرفتم خودم یه کانون شورشی درست کنم،

و بعدش اگه تونستم دوستام هم بیارم توی همین کانون شورشی و با همدیگه یه کانون شورشی درست و حسابی راه‌بندازیم. اما به‌هرحال اولش باید خودم دست به‌کار می‌شدم، به همین علت آستین بالا زدم و برای اولین کارم هم گفتم میرم و دو سه جا عکس خواهر مریم و با برنامه ده‌ماده‌ایش می‌زنم به دیواری جایی که جوونا ببینن و بخونن.

چون کار اولم بود دلم خیلی شور می‌زد، دو سه روز فقط گشتم تا جای مناسب و پیدا کنم

یه جایی که هم جلوی چشم جوونا باشه،

هم جلوی چشم پاسدارا نباشه

و هم دوربین روش زوم نباشه!

باید چندتا معادله رو با هم حل می‌کردم.

بالاخره جای مناسب و پیدا کردم و کمی خیالم راحت شد اما همه‌اش دل توی دلم نبود که اگه یکی منو ببینه چی؟!

اگه دستگیربشم چی؟!

ولی دست‌آخر با خودم عهد کردم که هر طوری شده برم و کارو تموم کنم چون همه‌اش که نمیشه نشست و ترسید و حساب کتاب کرد!

با خودم گفتم اگه فقط من یکی توی این شهر باشم هم کارم و می‌کنم.

یه روز مونده به اون صبح زودی که باید می‌رفتم برای نصب عکس‌ها و تراکتها یه مرتبه دیدم که تابلوی بسیج محله‌امون آتش گرفته و سوخته!

قند توی دلم آب شد بلافاصله فهمیدم تنها نیستم و توی این شهر کانون‌های شورشی دیگه‌ای هم هستن که مثل من دارن کار می‌کنن و فعالیت می‌کنن. دیدن این صحنه و فهمیدن این‌که کانون‌های دیگه‌ای هم همین دور و برم هستن خیلی بهم دلگرمی داد.

در واقع من با دیدن کار اونها دل‌گرم شدم و حالا می‌رفتم تا من هم دست به کار بشم، مطمئن بودم که با دیدن آثار فعالیت‌های مجاهدین، فضای مردم و شهر عوض می‌شه. به طرف محلی که برای چسبوندن عکس‌ها در نظر گرفته بودم راه افتادم، هنوز رفت و آمد مردم شروع نشده بود و فقط گاهی تک و تو کی نفرات برای خریدن نون صبحونه به طرف نونوایی می‌رفتن، دیده می‌شدن و بس.

بالاخره به محل مورد نظر رسیدم اول یه دور چک کردم ببینم کسی هست؟ نیست؟ و اصلاً اوضاع اون منطقه چطوره؟

وضعیت عادی بود، محله ساکت بود و کسی بیرون نبود. تند تند شروع کردم به چسبوندن عکس‌ها و تراکتها سه سری سه‌تایی بغل هم چسبوندم و کشیدم عقب که یه عکسم ازش بگیرم که نشون بده عکس‌ها توی یه منطقه رفت و آمد شهری چسبونده شدن.

عکس هم گرفتم و راه افتاد برم هنوز دو سه قدم نرفته بودم که شنیدم یکی داره دست میزنه! یخ کردم خواستم عادی ادامه بدم و نشنیده بگیرم که صدای یه آقایی رو شنیدم... . .

										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/d2097dbc-7b2f-4a80-8556-6b8e1bf64cb6"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات