هر نظام دیکتاتوری بر ستونهایی از تحمیل و اجبار، تحریف و سانسور، تبلیغات و فریب، شیطانسازی و تابو نمودن مخالفان و سرکوب و جنایت متکی است. در میان این ستونها تحریف و دروغ، شیطانسازی و جنایت از مهمترین ابزارهای چرخش سامانهی دیکتاتوری هستند. در این چند ابزار دم دست دیکتاتوری، چگونگیِ پیشبرد تحریف و دروغ و جنایت، اصلیترین شناسنامه و معرف چنین نظامهاییاند.
چگونگیِ جنایت توسط دیکتاتورها یک طیف است. بزرگترین بخش این طیف، جایی است که سازمان اطلاعات با تبلیغات خود، چگونگیِ جنایت را بهنفع حاکمیت سلطان و شاه و شیخ و علیه قربانیان، تحریف و سازماندهی و تبلیغاتی میکنند.
یکی از این نمونههای جنایت بزرگ همراه با تحریف اخبار آن، کشتن ۹ زندانیِ و مبارز والاقدرِ فدایی و مجاهد در ۳۰ فروردین ۱۳۵۴ توسط ساواک شاه است. آنان همگی حکم حبس و تبعید دریافت کرده بودند؛ فداییان خلق بیژن جزنی، حسن ضیاظریفی، احمد جلیلی افشار، مشعوف کلانتری، عزیز سرمدی، محمد چوپانزاده، عباس سورکی و مجاهدان خلق کاظم ذوالانوار و مصطفی جوان خوشدل در تپههای اطراف اوین بهرگبار بسته شده و بهشهادت رسیدند.
این جنایت بزرگ ابتدا با ربودن زندانیان، سپس با ترور آنها و بعد با تحریف و دروغ تبلیغاتی، کشته شدن در حین فرار جلوه داده شد. بههمین دلیل تلاش ساواک دیکتاتور شاه در پوشاندن این جنایت با تبلیغات و تحریف، انجام دو جنایت در یک عمل محسوب میشود.
ارتکاب این جنایت بزرگ توسط ساواک، از نمونههای برانگیزانندهی خشم نسل جوان آزادیخواه ایران علیه شاه در رقم زدن پایههای انقلاب ضد سلطنتیِ ۱۳۵۷ بود. اعتراف به جزئیات این جنایت توسط یکی از اعضای ساواک بهنام «تهرانی»، حقانیت خشم مردم ایران علیه شاه و ساواک جهنمیاش در انقلاب ۱۳۵۷ را مستند نمود.
آنچه شاه در آبان ۱۳۵۷ بسیار دیرهنگام اعتراف به «شنیدن صدای» آن نمود، از پیشینههای چنین جنایاتی با نمونههای بسیار برآمده بود که جملگی حقانیت انتخاب مبارزهی قاطع مجاهدین و فداییها برای سرنگونی دیکتاتوریِ سلطنتی را اثبات میکرد. اعتراف شاه، ناشی از بازتاب جنایات ترور زندانیان و نمونههای مشابه در برانگیختن خشم تودهها علیه دیکتاتوریاش بود. اعتراف شاه نتیجهی تسلیمناپذیریِ پیشتازان آزادیخواه در مقابل اختاپوس سانسورچی و جنایتگر ساواک تحت مدیریت عناصری همچون پرویز ثابتی و نیز نتیجهی پیام و پیوند آن تسلیمناپذیریها به جامعهی ایران بود.
شاه و ساواکش با ارتکاب آن جنایت در تپههای اوین، ارثیهی جنایتپیشگی و تحریف و دروغ را همچون نسل دیکتاتوریها در ایران بهنمایش گذاشتند. حاکمیت شاه نه با انتخاب و رأی مردم ایران بر سر کار آمد و نه با دموکراسی و حقوق بشر پیوند داشت. با اراده و سیاست و دستورالعمل استعمار و میدانداریِ لمپن ــ چماقدار بیسواد و بیهویت بر اریکهی قدرت نشانده شد و با سانسور و تحریف و جنایت استمرار یافت. آنچه محمدرضا شاه در آبان ۱۳۵۷ «صدایش را شنید»، پژواک چنین تاریخچهیی از خشم شهرهای ایران بود. او فقط به آخوندهای همذاتپندار تاریخیِ نسل دیکتاتورها آزادی عمل داد و محصول همین ارثیه را هم به ولیعهدش خمینی تحویل داد. آن ارثیهیی که هماکنون شاهپرستان سنگاش را به سینه میزنند و «کینگ»اش را به سبوی آرزو، منشور چنین جنایات و تحریف و دروغیست.
آن ۹ زندانی سیاسیِ قتل عامشده بر تپههای اوین در ۳۰ فروردین ۱۳۵۴، ارثیههای تسلسل جنبش مشروطهخواهی و آزادیخواهی در تاریخ معاصر ایران را نمایندگی نمودند.
پیام بازخوانیِ ترور آن ۹ زندانی سیاسی توسط ساواک، نشان از دو ارثیه دارد؛ دو ارثیهیی که هماکنون نیز در دو جبههی ضد خلق[در هیأت حاکمیت آخوندی و پادوهای خدمتگزارش] و خلق [در هیأت جنبش نه شاه، نه شیخ] در ایرانزمین در مصاف نهایی هستند.