تبیین جهان- شماره ۴۹
پایگاه و مبنای علمی فلسفه
پایگاه و مبنای علمی فلسفه برای ما نقش اساسی دارد. یعنی چیزهایی را که
روی هم میریزیم، بایستی علمی باشند و مهر تأیید علم پای آنها خورده باشد.
با بسیاری از مسائل و نتیجهگیریها برخورد خواهیم کرد که مبنای علمی ندارند.
پس با تأکید روی پایگاه و مبنای علمی فلسفه، این را میخواهیم بگوییم که فلسفه
مورد قبول، بایستی روی دوش علم سوار باشد یا لااقل با علم در تناقض نباشد. وقتی هم صحبت از علم میکنیم، آن چیزهای قطعًا علمی و موثق است، نه هر چیزی به نام علم ولی کاذب و غیرعلمی.
قبلا دیدیم که فلسفه نه تنها روی دوش علم سوار است، بلکه ضمنًا راهگشای
خود علم و راهبر آن است. چنین فلسفهیی، دیگر فلسفه بافی و کلیگوییهای بیمغز (بهمعنی فلسفه بافی که در مکالمات روزمره به کار میبریم) نخواهد بود، والا با قطع کردن پیوندمان با واقعیتها و دنیای واقعی که در آن به سر میبریم، در گرداب عوالم ذهنی فرو میرویم. عوالمی که غور و سیر در آنها، دردی را دوا نمیکند. فرض بر این است که دنبال چراغ آمدهایم، آمدهایم شمع ببریم، اخگرببریم، روشنایی ببریم، پس فرصت نداریم که وقتمان را در چنان عوالمی تلف کنیم.
بنابراین فلسفه به شناختهای علمی و عینی ّمتکی است، تأکید از این بابت
است که در تاریخ فلسفه، خیلی وقتها به چیزهایی استناد شده که موثّق، علمی و
یقینی نبوده، و موجب نتیجهگیریی های گمراهکننده شده است. مثلا در ماتریالیسم
مکانیکی و ماشینی که بعدًا به آن خواهیم پرداخت.
از طرف دیگر، دیدیم که جمعبندی و روی هم ریختن یافتهها و دادههای علمی
(تبیین) نیز بایستی منطقی باشد. باز هم بهعنوان مثال، در بحثهای بعدی خواهیم دید
که تفسیر و تبیین تصادفی ۱۰-۱۵ میلیارد سال جریان تکامل، یک جمعبندی و
تبیین منطقی نیست.
در مورد بحث امروز باز هم از بابت محکم کاری پایهها، به چند نکته دیگر اشاره میکنم.
الف. نتیجهگیریهای فلسفی
تأکیدمان روی نقش بنیادی علم برای فلسفه بود. از این مسأله چنین نتیجه میشود
که نتیجهگیریهای فلسفی نمیبایستی با علوم قطعی و موثّق در تضاد باشند. اگر ما
نتیجهیی گرفتیم که با علوم صددرصد اثبات شده یقینی متضاد بود، این نتیجه درست نیست. چرا؟ برای اینکه اگر آن فلسفه مبنا و پایه علمی دارد و روی دوش علم سوار است، لاجرم مطالبی را که مطرح میکند، نبایستی با آن دادههای علمی متناقض باشد.
در همان مثال تیراندازی و شلیک، وقتی داریم مثلا یک شهادت را ریشه یابی
میکنیم، اگر آثار شلیک و آثار اعدام روی بدن کسی که شهید شده معلوم باشد، اگر
کسی بگوید که نخیر ایشان به مرگ طبیعی مردهاند! برای ما قابلقبول نیست. برای اینکه این نتیجهگیری، با این مدرک عینی و با این شاهد و گواهی، در تناقض است.
به همین روال، اگر من فلسفهیی را ارائه کنم که روی دوش تئوریی از این قبیل
سوار است که مثلا زمین مرکز کائنات است (هیأت بطلیموسی) در حالیکه میدانیم
اینطور نیست، پس آن نتیجهگیری که مستقیمًا از این خود مرکزی در آمده، قابلقبول نیست و طبیعتًا کسی این حرف را قبول نخواهد کرد.
در ادامه بحث هایمان خواهیم دید که این نکته (بهتر است بگویم این اصل) کجا برای رد کردن چیزی و کجا برای قبول کردن چیزی به ما کمک میکند... . .