دستگیری مجاهد شهید محمدرضا سعادتی گروگان ارتجاع برای غلبه با مجاهدین:
تاکتیک گروگانگیری پس از شکست طرح خمینی در سه ملاقات.
خمینی در دستگاه تعادل قوایی که نان به نرخ روز خوردن است مانند:موجسواری در انقلاب ضدسلطنتی، تنظیماتش با شاه در تمام طول عمرش و با غرب و با آمریکا و.... فکر میکرد که با مجاهدین و مسعود رجوی هم در همین دستگاه میتواند منافعش را که حاکمیت استبداد دینی بود را تأمین کند.
خمینی خوب مجاهدین و آرمانشان را میشناخت. در نجف مواضع و دیدگاههای سازمان برایش گفته شده بود. با این حال در نجف که بود در تعادلقوای آن زمان در سال 51عملاً با فتوای دادن بخشی از سهم امام به مجاهدین بهرغم ضدیتش با ما کوتاه آمد و خودش اذعان کرد که عملاً بیش از سایر آخوندها از ما حمایت کرده است. در سال 55در زندان هم مجاهدین نظرشان را در مورد ارتجاع و فرهنگ عقب مانده مرتجعین مکتوب کرده بودند که لو رفت و به دست خمینی رسید.
بعد از انقلاب در سال 57و 58نیز دستکم سه بار که مسعود رجوی با او ملاقات کرد.خمینی در هرسه بار میخواست با قدرتی که دارد مجاهدین تحت هژمونی ارتجاعی او قرار بگیرند و حاضر بود تمامی کرسیهای حکومتی را بهلحاظ سیاسی و اجتماعی به مسعود رجوی و مجاهدین بدهد و گمان میکرد مجاهدین هم چون خودش و همه آخوندهای وابسته به او تابع تعادلقوا شده دست از اصول و پیمانهایمان بر میداریم.در این رابطه ابتدا با مذاکره همراه با دادن امتیازات فوقالعاده شاید موفق شود.بالاخره در سومین ملاقات دست به گروگانگیری زد و محمدرضا سعادتی را با اتهام جاسوس شو روی دستگیر کرد.
چنانچه سردار خیابانی در نواری صوتی گفته است:
در این زمان، یعنی هنگامی که، ما در قم بودیم، برادرمان سعادتی در تهران دستگیر شده بود. ما در بازگشت به تهران از این موضوع، مطلع شدیم و بلافاصله تماسهایی با مقامات مختلف رژیم گرفتیم و اقداماتی کردیم تا مسأله را برای آنها توضیح داده و برادرمان را آزاد کنیم. لیکن معلوم بود که ارتجاع به خیال خودش آتوی خوبی بهدست آورده بود و بهراحتی حاضر نمیشد این دستاویز را از دست بدهد. آخر، آن موقع رژیم نمیتوانست ما را به امپریالیسم آمریکا نسبت دهد و عامل آمریکا قلمداد کند؛ ارتباط با شو روی یا عامل روسها بودن مناسبتر و چسبندهتر بود! جریان دستگیری برادرمان سعادتی، که قدم بسیار مهمی در تشدید تضاد بین ما و ارتجاع ـ در همان اوایل ـ بود به موضوع کشمکش و مبارزهیی طولانی بین ما و ارتجاع مبدل شد. در نیمهٔ خرداد سال 58، مسألهٔ سعادتی که همچنان موضوع کشمکش پشتپرده بین ما و رژیم بود، توسط همان باند بهاصطلاح انقلاب اسلامیها، با انتشار متن مجعول و مخدوش بازجوییهای سعادتی در کمیتهٔ سفارت آمریکا، علنی شد و جنبهٔ اجتماعی پیدا کرد. ما ضمن توضیح مسأله به مردم، به رژیم اعتراض کردیم. زیرا اتفاقاً برخی از مقامات خود رژیم از ما خواسته بودند که مسأله را در آن شرایط علنی نکنیم و دست به افشاگری هم نزنیم.
اعتصاب غذا و تظاهرات و راهپیمایی مادران
سعادتی اعتصاب غذا کرد و مادران ما در دادگستری متحصن شدند. این جریانات، به تظاهرات و راهپیمایی هواداران ما به سمت کاخ دادگستری منجر شد، که چماقدارها و فالانژها به سرکردگی هادی غفاری درصدد جلوگیری از آن برآمدند، تظاهرات به خشونت گرایید و با گوشمالی چماقدارها و پیروزی بچههای ما پایان یافت. این، اولین رویارویی عملی ما با ارتجاع بود که وسیعاً منعکس شد و نگرانیهایی را برانگیخت. پدیدهٔ چماقداری که مشخصاً حزب جمهوری و شخص بهشتی در پشت آن قرار داشت، بهصورت یک ابزار تهدید و ارعاب و سرکوب غیررسمی، از همان فردای پیروزی انقلاب، در خدمت ارتجاع قرار گرفته بود؛ و بهخصوص حزب حاکم، که در پشتپرده سازمانده و گردانندهٔ این جریان شوم و خیانتبار بود، از آن استفادهها و در واقع سوءاستفادههای فراوانی میکرد. در جریان راهپیمایی، اولین برخورد شدید بین ما و چماقدارهای ارتجاع بهعمل آمد و چنانچه گفتم، با پیروزی ما هم پایان یافت و بچههای ما راهپیمایی خودشان را تا مقصد معین شده با موفقیت تمام به انجام رساندند. مسألهٔ سعادتی، بالاخره مسألهٔ روز شد. ارتجاع میکوشید تا با طرح موضوع بهعنوان یک مسألهٔ جاسوسی و با متهم کردن برادرمان سعادتی بهعنوان جاسوس، از آن بر علیه ما استفاده کند.
اولین شکاف بین دولت بازرگان و خمینی در رابطه با مجاهدین
دولت رسما اعلام کرد که در دستگیری و بازجویی از سعادتی نقشی نداشته است. پدر طالقانی دربارهٔ آن اظهارنظر کرد و گفت که، مسألهٔ سعادتی اصلاً جاسوسی نیست و اظهار تعجب کرد که، نمیدانم چرا همیشه در این مملکت جاسوس روس میگیرند؟
قبلا اشاره کردم، که آن موقع رژیم هنوز تا این حد بهاصطلاح ضدامپریالیست و ضدآمریکا نشده بود و ما را هم نمیتوانست به آمریکا نسبت دهد. در هر صورت، تحصن مادران با پیام پدر پایان یافت. برادرمان سعادتی هم به توصیهٔ پدر پس از 1.5ماه اعتصاب، به اعتصاب خود خاتمه داد. اتفاقاً برای ابلاغ توصیهٔ پدر طالقانی سردار موسی میگوید:« پیش سعادتی رفتم؛ و او را در حیاط زندان اوین، در حالی که بهشدت ضعیف و لاغر شده بود، ملاقات کردم. اما آن موقع، نمیدانستم که پس از آن، دیگر هرگز سعادتی را نخواهم دید... البته مسألهٔ سعادتی حل نشد و بهعنوان موضوع مبارزهیی بین ما و ارتجاع همچنان باقی ماند.
سعادتی گروگان برای خلعسلاح مجاهدین
سردار موسی ادامه میدهد که: ارتجاع سعی میکرد تا به این وسیله، و در واقع با گروگان نگهداشتن سعادتی، از ما امتیاز بگیرد. یک شب، زمانی که پدر طالقانی و مهندس سحابی و موسوی اردبیلی از طرف شورای انقلاب مسئول رسیدگی به مسأله شده بودند، من و برادرمان مسعود، در منزل پدر طالقانی با آنها ملاقات کردیم. برای پدر، مسأله از پیش روشن بود. در حالیکه، موسوی اردبیلی میگفت: "مسألهٔ سعادتی، چیزی نیست و ما باید مسائل را در مجموع و از اساس حل بکنیم"! که منظور او خوب روشن بود. یعنی مسألهٔ فیمابین سازمان و ارتجاع را باید از اساس حل کنیم. او همچنین در ادامهٔ صحبتش گفت: "ما انقلاب کردیم و شاه را برانداختیم و انقلاب دیگر تمام شده است"! و بحث را به خلعسلاح ما کشاند. این مطلب، به مجادلهای بین ما و او کشید. پدر طالقانی جانب ما را گرفت و گفت، اگر بنا بر خلعسلاح باشد، باید همهٔ نیروها خلعسلاح شوند. و به باند انقلاب اسلامیها بهعنوان بازوی مسلح حزب جمهوری اشاره کرد». وقتی خمینی نتوانست با مذاکره و با امتیاز دادن بر مجاهدین و برادر مسعود غلبه کند به گروگانگیری و زدن مارک جاسوس شو روی رو آورد و تا اعدام شهید سعادت پیش رفت در حالیکه به اعتراف خودشان مسأله اصلاً جاسوسی نبود.
در ملاقات دیگری بااردبیلی که آقای طالقانی هم بود و موضوع سعادتی مطرح شد: موسوی اردبیلی اصرارداشت که ازسعادتی بهصورت یکگروگان استفاده بکند. آقا تغیرشدیدی به اوکردند کهآخراین اراجیف چیست؟ من توی زندان بودم، سعادتی 7سال در زندان بودکمرش شکست، سید است آخر شما حیا نمیکنید این اتهامات که میزنید و اینها.
شکست طرح خمینی و جنگ غیررسمی با مجاهدین
همانطور که ملاحظه میشود دستگیری محمدرضا سعادتی بهخاطر غلبه بر مجاهدین بود غافل از اینکه خمینی با آن سابقه مفتخوری و بیهزینگی هرگز قادر نخواهد بود از پس سازمانی با ایدئولوژی انقلابی مبتنی بر رهایی انسان با ۱۴سال مبارزه و شکنجه و اعدام برآید البته این واضح بود چرا که خمینی در دستگاه ارتجاعی تعادلقوا که تمام شخصیتهاو جریانهای بیهزینه وبی بنیاد را توانسته بود به زیر هژمونی ارتجاعیش بکشاند درکی از توان و قدرت سازمانی که بر مبنای فدا و صداقت مدت ۱۴سال را با سرفرازی گذرانده فائق آید به همین دلیل در این مبارزه بهشدت بور وکور شد و سرانجام ماهیت پلید ضد آزادی و ضدبشریاش را از همان ماه اول نشان داد.اعمال قهر و خشونت همرا با مارک زدن و چماقداری و لجنپراکنی بکار گرفت.این خط ارتجاع در تمام این ۴۰سال از جمله در زمان خمینی بود.
اما مجاهدین با حفظ اصول با پرداخت سنگینترین قیمت چه کردند؟
خمینی تصمیمش را مبنی برقلع وقمع مجاهدین گرفته بود اما هنوز توان اجرای رسمی آنرا نداشت بهخصوص مجاهدین با خط اصولی که داشتند توانستند هر چه بیشتر فضای باز سیاسی بعد از انقلاب را هر چه بیشتر ادامه دهند.