عاشورا فلسفه آزادی- گفتگو با برادر مجاهد محمد حیاتی- قسمت هشتم
همانطور که گفتیم
عمرسعد فرزند سعدبن ابیوقاص، فاتح ایران پس از کشمکشهای درونی این مأموریت را به بهای حاکمیت بر شهر ری پذیرفت و با چند هزار نیرو به سمت کربلا رفت و در روز سوم محرم در مقابل حسین (ع) جای گرفت.
عمرسعد که هنوز بهدلیل بقایای افکار قبلی تمایل به جنگ با امام حسین را نداشت چند بار با امام حسین گفتگو کرد که این تماسهای به اطلاع ابن زیاد رسید.
ابنزیاد بهعمربن سعد نوشت:
«من ترا نفرستادهام تا با حسینبن علی (ع) مدارا کنی و نزد من از وی شفاعت نمایی و راه سلامت و زندگی او را هموار سازی.و دستور قتل و بریدن گوش و بینی شهدا را داد.وگفت: اگر بهاین کارها تن ندادی از کار ما و سپاه ما برکنار باش و لشکریان را به شمربنذیالجوشن واگذار.
ابنسعد نامه ابنزیاد را بهحسین (ع) فرستاد تا شاید تصمیم ابن زیاد را بداند و دست از مبارزه و جنگ بردارد. حسین (ع) در پاسخ گفت: «سوگند بهخدا که من هرگز دست خود را بهسوی پسر مرجانه دراز نخواهم کرد». در این احوال امام حسین (ع) که میدانست عاقبت کارها چگونه خواهد شد، بهمیان خاندان خود آمده چنین گفت:
«از برای تحمل رنجها و مصیبتها و ناکامیها و نارواییها، خویش را آماده کنید و دل قوی دارید که قادر یکتا پشتیبان و نگهبان شماست، و تنها اوست که شما را از شر دشمنان بدسگال نجات میبخشد. خدای مهربان شما را سرفراز خواهد کرد و سرانجام پیروزی از آن شما خواهد بود.
شما بردبار و صبور باشید و در محنتها و اشارتها پای ثبات خویش ملغزانید... اگر میخواهید در مقام و عظمت شما خللی وارد نشود، هیچگاه زبان بهشکایت مگشایید …
آنگاه پیامی برای عمربن سعد فرستاد که با یکدیگر ملاقات کنند، عمر پذیرفت و هر یک با عدهیی سوار بهیکسو شدند تا مذاکره کنند.
حسین (ع) گفت: ای پسر سعد، وای بر تو آیا از آن خدا که بازگشت همه بهسوی اوست نمیترسی؟ و با من پیکار میکنی و حال آنکه میدانی من فرزند رسول خدا (ص) هستم. با من باش و فرمان مرا گوش دار و خدای را از خود شاد کن.
عمر سعد نمیتوانست از ملک ری دست بردارد و در این آخرین مذاکره هم به تصمیم خود بر این جنایت ادامه داد.
چون اندکاندک آشکار شد که جنگ ناگزیر است، همه بر آن آگاهی یافتند و البته نتیجه چنین پیکاری از پیش روشن بود. شبانگاه امام حسین (ع) بهدیگر روز، که در آن «عهد» خود را بهپایان خواهد رساند، میاندیشید و زمزمه میکرد: ای روزگار اف بر تو باد چقدر که در شامگاهان و صبحگاهان از یاران و دوستانی که کشته شدند
و کل حی سالک سبیل و هر زندهیی راه من را خواهد رفت من هم کار خود را بهخدا واگذار کردم تعهد حضرت زینب به امام حسین حسین (ع) وقتی حضرت زینب از قطعیت شهادت امام حسین حسین مطلع شد از فرط علاقه بیتاب شد سخت گریست و بهنزد امام حسین (ع) آمد و آرزوی مرگ نمود و پریشانحال گفت: «امروز است که بیبرادر شوم، ای جانشین گذشتگان و ای پناه باقیماندگان…» امام حسین (ع) چون این نگرانی را ملاحظه نمود، در مقابلش محکم ایستاد و چنین گفت:
«ای خواهر نگران باش که شیطان حلم و صبر ترا نرباید (نگران مباش که من کشته میشوم) اکنون بگو پدر من علی مرتضی و جد من محمد مصطفی چه شدند؟ که هر دو برتر از من بودند، اکنون من باید از ایشان و دیگر مسلمانان پیروی کنم».
و اینجا کاسه دو چشمان حسین (ع) پر از اشک شد و گفت: «. . ای خواهر ترا سوگند میدهم، گاهی که من کشته شوم، گریبان در مرگ من چاک نزن و چهره بهناخن خراشیده مکن…»
آیا، خواهرم، میتوانی ماجرای فردا را ببینی و تحمل کنی؟ و در عینحال با شکیبایی و بزرگی روح، در بازار کوفه و کشور اسلامی یعنی دمشق سخنرانی کنی و ناگفتهها را آشکار سازی و پرده از روی نیرنگهای دشمنان اهلبیت برداری و در مرکز خلافت و حکومت آلابیسفیان مردم را بهحقایق متوجه سازی و نقشه تبلیغات ناروای آنها را با یکی دو سخنرانی نقش برآب سازی؟
حضرت زینب در نهایت شکیبایی انقلابیش و شهامت دلیرانهاش، امر جنبش را عهدهدار شد و به نیکوترین صورت، رسالت والایی را که پس از امام حسین (ع) به او رسیده بود بهپیش برد. و این تعهدی بود که برای رهبری جنبش بعد از عاشورا به امام حسین حسین داده بود.
از آخرین اتمامحجت امام حسین با یارانش و پاسخهای شورانگیز اونها روایتهای بسیاری نقل میشه حال و هوای خیمه امام حسین در اون لحظات چطور بود؟
امام حسین (ع) در شب عاشورا یاران را گرد آورد و دیگر بار در صدد شد تا یاران را که در اینمدت چندینبار تصفیه شده بودند بیازماید و از تصمیم و انتخاب آنها آگاه شود، مبادا که در میان یاران خود اندک ناخالصی وجود داشته باشد. امام حسین حسین (ع) با آرامشی تمام سخنانش را چنین آغاز کرد
خدایا ترا سپاس میگزارم که ما را بهپیامبرت سرفراز کردی و قرآن را بهما آموختی و ما را در دین و احکام آن دانا و فقیه ساختی پس ما را شکرگزار نعمتهایت قرار ده (مرا موفق بهانجام رسالتمان بدار). راستی که من یارانی با وفاتر و بهتر از یاران خود و خویشانی نکوکارتر و مهربانتر از خویشان خود نمیشناسم. خدا همهتان را جزای خیر دهد. گمان میکنم که روز نبرد با این سپاه رسیده و من همه را اذن رفتن دادم و آزاد گذاشتم. همگی بدون منع و حرجی راه خود را در پیش گیرید و از این تاریکی شب استفاده کنید…»
این سخنان آتش به جان یاران باوفای حسین انداخت و تکتک برخاستند و در حمایت از امام حسین حسین و ایستادگی تا آخر رجز خواندند همصدا گفتند: چرا برویم؟ برای اینکه بعد از تو زنده بمانیم؟ خدا چنان روزی را پیش نیاورد که تو کشته شوی و ما زنده باشیم.
آنگاه «مسلمبن عوسجه» برخاست و گفت: «اگر دست از یاری تو برداریم و ترا تنها بگذاریم، عذر ما نزد خدا چه خواهد بود؟ بهخدا قسم نمیروم و از تو جدا نمیشوم تا نیزه خود را در سینه دشمنانت بکوبم و تا بتوانم شمشیر خود را از خونشان سیراب کنم
بهخدا قسم اگر بدانم که من کشته میشوم و سپس زنده میشوم و آنگاه مرا بهآتش میسوزانند و سپس زنده میشوم و در آخر خاکستر مرا بهباد میدهند و هفتاد مرتبه با این صورت میمیرم و زنده میشوم، از تو جدا نخواهم شد تا در راه تو جان دهم
…عاشورا: روز بزرگ
بدینگونه روز بزرگ جنبش در دهمین روز محرم سال۶۱ فرارسید. جنگ آغاز شد
در اولین وهله از میان اصحاب امام حسین (ع) «حر»و «عبداللهبن عمیر کلبی» چنانکه گفتیم بهمیدان رفته و پس از کشتاری سترگ از دشمن، خود شهید گردیدند
امام حسین (ع) در این ساعات سخت و صعب، همان فلسفه ژرف را یادآور شد و گفت:
«ای بزرگزادگان بایستید و مقاومت کنید، مرگ در این راه فقط پلی است که عبورتان میدهد از رنج و سختی بهسوی بهشت های گسترده و نعمتهای پایدار،
بعد از این سخنان وقتی «وهب» بهمیدان رفت، آنچنان سهمگین بر دشمن حمله کرد که اینان جنگ تنبهتن را از یاد بردند و دستجمعی بهاو حمله کردند. همسرش در حالیکه حربه سنگینی در دست داشت بهوی نزدیک شد. وهب، در حالی که کوشش میکرد با وجود زخمهایی که برداشته سرپا بایستد، از همسرش میخواست که بهمیان حرم بازگردد. ولی او میگوید خیر، بازنمیگردم، نمیگذارم تنها بهبهشت بروی، قسم بهپدر و مادرم امروز روز افتخار من و توست که در راه عزیزترین و برجستهترین افراد از فرزندان رسول خدا (ص) میجنگیم… چندی پیکار کرد تا سرانجام حضرت او را بهمیان خیمهها بازگرداند.
بار دیگر همسر وهب بهمیان میدان رفت. جسد شوهر را در آغوش کشید و درحالی که بر زخمهای او بوسه میزد میگفت: «بهشت بر تو مبارک باد». با اینحال، رذیلانه او را بهدستور شمر در کنار همسرش شهید ساختند و بدینگونه زن انقلابی دیگری در صدر تاریخ جاگرفت.
این چنین تکتک یاران امام حسین به میدان رفته و با به هلاکت رساندن تعداد زیادی از نیروهای دشمن بهشهادت میرسیدند.رزم و سخنانشان واکنشهای آنها نسبت به شهدایشان غیرقابل توصیف است که حاکی از پیروزی محتوم آنها در تاریخ انسان است