728 x 90

اگر دیوارها لب می‌گشودند- قسمت یازدهم- بند تنبیهی

کتابخانه مقاومت

اگر دیوارها لب می‌گشودند- قسمت یازدهم- بند تنبیهی
اگر دیوارها لب می‌گشودند- قسمت یازدهم- بند تنبیهی

اگر دیوارها لب می‌گشودند- قسمت یازدهم- بند تنبیهی

بند تنبیهی

در پاییز ۶۴ که من به بندعمومی‌رفتم، یک بار من و یکی دیگر از بچه‌ها

را صدا زدند و با یک بهانهٔ واهی و مسخره، به بند تنبیهی فرستادند. درهای

بند تنبیهی بسته بود و در هر اتاق ۵ در ۶متر، حدود ۶۰ تا ۷۰نفر زندانی

انداخته بودند که اغلب از بچه‌های زندان قزل‌حصار بودند که به اوین منتقل

شده بودند.

در آنجا روزی دو بار درها را فقط به مدت ۱۵دقیقه باز می‌کردند تا از

دستشویی، ظرفشویی، لباس شویی و حمام استفاده کنیم.لذاهر بار باید از قبل برنامه‌ریزی می‌کردیم که وقتی در باز می‌شود، بتوانیم همهٔ کارها را با هم

انجام بدهیم و زمان کم نیاوریم.وقتی در اتاق باز می‌شد، هرکس می دوید

که کاری را که برعهده‌اش گذاشته شده، انجام بدهد و برای این‌که به همهٔ

کارها برسیم با هم جا به جا می‌شدیم. بعضی وقت ها به‌خاطر این‌که به کارها

نمی‌رسیدیم، بین بچه‌ها با پاسدارهای بند دعوا می‌شد، که در نهایت آنها

به‌عنوان تنبیه، در نوبت بعدی در را باز نمی‌کردند.

بازرسی گروه ضربت

یک شب، بعد از خاموشی و وقتی همه خوابیده بودند، ناگهان همهٔ

چراغها را روشن کردند و بدون این‌که چیزی بگویند، تعداد زیادی پاسدار

مرد سراسیمه و وحشیانه وارد بند شدند. در آن حالت هیچکس حجاب

نداشت و همه خوابیده بودیم. پاسداران مهاجم با لگد و کتک و فحش

و بد وبیراه به هرکس که سر راهشان قرار می‌گرفت، گفتند یالله همه از

بند بروید بیرون و اصلاً مهلت نمی‌دادند که خودمان را جمع وجور کنیم.

همه مان ملافه، چادر و هر چه پیدا می‌کردیم، به سر کردیم و از بند بیرون

رفتیم. ما را به حیاط راندند و در یک‌طرف حیاط نگه‌داشتند. بند پایین را

هم به همین ترتیب بیرون کرده و طرف دیگر حیاط نگه‌داشتند که با هم

تماس نگیریم.

در آن شب زمستانی هوای حیاط خیلی سرد بود.نزدیک به سه ساعت

به همین وضعیت در حیاط ماندیم. بعد از آن آمدند و در را باز کردند و

گفتند هر کس به اتاقش برود.

وقتی به داخل بند رفتیم، وضعیت بند وحشتناک شده بود. لباسها و وسایل داخل تمام ساکها و کیسه‌های نایلونی بچه‌ها را بیرون ریخته و وسط

اتاقها پخش و پلا کرده بودند.معلوم بود برای بازرسی بند آمده و همه چیزرا

زیرو رو کرده بودند. همهٔ وسایل بچه‌ها با هم قاطی شده بود و از آنجا که

جمعیت زیاد بود، به هم ریختگی زیادی به‌وجود آمده بود که تا صبح همه

در حال جمع وجور کردن بودیم تا وضعیت را به‌حالت اول برگردانیم.

صبح روز بعد معلوم شد. خیلی‌ها وسایل شان را گم کرده‌اند. به‌خصوص

پاسدارها پول‌های اغلب بچه‌ها را که خانواده‌ها آورده بودند، دزدیده و برده

بودند. تعداد زیادی از بچه‌ها به‌خاطر چند ساعت ایستادن در سرما، مریض

شدند. این کار هر چند وقت یکبار انجام می‌شد و به‌صورت وحشیانه اقدام

به بازرسی می‌کردند.

هیأتهای بازدید کننده

در یکی از روزهایی که در بهداری اوین بستری بودم، اعلام کردند

مرتب بنشینید و حجاب سر کنید. یک هیأت مرکب از چند آخوند و

غیرآخوند که لاجوردی و دو نفر از پادوهایش هم بودند، به آنجا آمدند.

این هیأت در واقع از طرف منتظری آمده و حداکثر ۱۰دقیقه در اتاق ما

بودند و از من و آزاده طبیب هر کدام دو سه سؤال کردند. در پاسخ بیشتر

سؤالها قبل از این‌که ما جواب بدهیم، لاجوردی و دو نفر همراهش به جای

ما جواب می‌دادند.

آخوند اصلی هیأت از من پرسید: میدانی چند ضربه شلاق خوردی؟

گفتم: نخیر در آن حالت نمی‌توانستم بشمرم!ولی وضع پاهایم خیلی خراب

است…

نفر همراه لاجوردی وسط حرف من پرید و گفت: حاج آقا اینها

ماکزیمم ۱۰۰ضربه خورده ا ند، ولی چون جسماً ضعیف هستند، آنها را به

بهداری آورده‌اند!

آخوند گفت: خوب است از ابتدا به آنها بگویید به چند ضربه محکوم

شده‌اند تا بدانند!

یکی از نفرات همراه هیأت با تعجب و انگار که حرف غیرمنتظره‌یی را

می‌شنود و گویا یک قافی توانسته از آنها بگیرد، با اعتراض گفت: »چطور

آنها نمی‌دانند که چند ضربه شلاق خورده‌اند؟ «

آنقدر بازدید این هیأت و واکنش‌هایشان مضحک بود که ما تا مدتی

برای خنده، بین خودمان این بازدید را به‌صورت نمایش فکاهی اجرا

می‌کردیم. آخوند ابله انتظار داشت وسط شکنجه، شلاقها را بشمریم!

یک روز دیگر، که در بند بودیم، صبح از بلندگوی بند گفتند: همه

حجاب سر کنید و در اتاقها منظم بنشینید. بعد پاسدارهای زن به داخل بند

آمدند تا وضعیت را چک کنند. همه در اتاقها و راهروها چادر سر کردیم

و نشستیم. بعد از نیم ساعت آخوند محمد خامنه‌ای (برادر ولی‌فقیه) و دو

سه نفر همراهش برای بازدید از زندان آمدند. آنها در هر اتاقی به مدت

۱۰ دقیقه می‌نشستند و به اتاق بعدی میرفتند. حرفهایشان و گفتگویی که با

ما می‌کردند، موجب تمسخر بچه‌ها شده بود.

در اتاق ما رئیس آنها که همان برادر خامنه‌ای بود، گفت: ما آمده‌ایم

وضعیت زندانها را بازدید کنیم. حالا اگر کسی شکایتی دارد بگوید. ولی

قبلش بگویم منظورم این نیست که مثلاً اگر کسی یک پرروگری کرده یا

اهانت کرده و دو تا چک به او زده باشند، بیاید سوءاستفاده کند!

این جمله را که گفت کافی بود تا اگر کسی کمترین تردیدی در

ماهیت او و هیأت همراهش داشت، برطرف شود. همان روز ما دو سه نفر

شکنجه شده داشتیم که یکی از آنها اعظم یوسفی بود که به اتهام شرکت

در تشکیلات بند، او را به قصد کشت شکنجه کرده بودند و حالش آنقدر

بد بود که احتمال داشت بمیرد. این در حالی بود که خود بازجوها هم

می‌دانستند این اتهام بی‌پایه است و او فقط به‌خاطر کینه کشی و گزارش

یکی از خائنان که از شادابی و سرحالی همیشگی اعظم دلخور بود، زیر

شکنجه رفته بود. ما او را به محمد خامنه‌ای نشان دادیم و گفتیم: حد شرعی

و تعزیر که می‌گویند، آیا این است؟

او بالای سر اعظم آمد و گفت: چرا تعزیر) شکنجه (شدی؟

اعظم گفت: پرونده‌ام بسته شده و حکم هم گرفته‌ام، ولی گفتند در بند

وارد تشکیلات بند شده‌ام. در حالی که هیچ سند و مدرکی برای آن ندارند.

بعد اضافه کرد: این جا خیلی بدجور کتک می‌زنند و بعضاً تا هزار ضربه

کابل به آدم می‌زنند.

آخوند خامنه‌ای گفت: هزار ضربه که غلوّ است. بعد هم حتماً

پرروگری کردی! اشکالی ندارد، انشاءالله خوب می‌شوی!

معلوم بود که خودش تا حالا یک ضربه شلاق که سهل است، یک

سیلی هم نخورده و اصلاً معنی آن را نمی‌داند. در چهرهٔ این آخوند، وقتی

این حرفها را می‌زد، حتی یک ذره رحم و عطوفت پیدا نمی‌شد و ما که

این را از اول می‌دانستیم، بیشتر مطمئن شدیم که این کار فقط یک نمایش

مسخره است و حدس زدیم که لابد از طرف سازمانهای بین‌المللی قرار

است بازدیدی صورت بگیرد که اینها از ترس شان می‌خواهند زمینه را ارزیابی کنند. البته از سازمانهای بین المللی هم خبری نشد.

در سالهای ۶۵ و ۶۶ هم هیأتهایی از طرف منتظری برای گرفتن حکمها

به بند می آمدند و از هر زندانی میزان محکومیتش و این‌که چقدر از آن

باقی مانده را می‌پرسیدند. بعد از رو شدن وضعیت وحشتناک زندانهای

قزل‌حصار، گوهردشت و اوین و درز کردن خبرهای آن به بیرون، تضادهایی

میان جناح های مختلف رژیم به‌وجود آمده بود.خط خمینی، اعدام و شکنجة

مطلق بدون هیچ شکاف بود و خط منتظری این بود که اگر کمی آرامتر

برخورد کنیم، نفرات بیشتری دست از اعتقاداتشان برمی دارند و به ا صطلاح

توبه می‌کنند. بچه‌ها هم می‌خواستند از این تضاد استفاده کنند.

اواخر سال۶۶ یکی از این هیأتهای منتظری به بند ما آمد و دوباره

حکمها را پرسید و رفت. بعد از مدتی تعدادی را صدا زدند و گفتند در

حکم شان چند سال تخفیف داده شده است.یک بار مرا به همراه تعداد دیگری

به دادیاری صدا کردند. آنموقع دادیاری جایی بود که یا برای آزادی و

یا برای اعلام تخفیف حکم، زندانیان را احضار می‌کرد. باورم نمی‌شد و

گفتم لابد وقتی بروم می‌گویند اشتباه شده برگرد اما در دادیاری به من ابلاغ

کردند که حکمم تخفیف خورده است.

										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/2e48a40a-6695-4b4f-9a79-6348b4adc356"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات