سروده تأسیس سازمان
قصه از هنگامه غریبی آغاز شد، تاریکی به زبان فریب سخن میگفت و قلب بسیاری را ربوده بود
ما از آسمان باران و خاک را رویان میخواستیم
گفتن جز تباهی چیزی در تقدیرتان نیست
ما را زندگان مردهای میانگاشتن، خو کرده به زنجیرهای قرون
و آن زنجیر گسل آمد، با دستان معجزه و قدرت عشق
با شمشیر فدا و سپر صداقت، با تن پوش امید و ردای اراده
از خویش برون آمد و به کارستان عظیم همت گمارد
بشارت رهایی از مرداب بود و پیوستن به اقیانوس
بار امانت بر دوش گرفت و رنج هزاره را در آغوش
به التیام زخم کهنه تاریخ برخاست به انفجار بغض خفته یا خلق
تجسم استوره بود در بستر واقعیت و باطل و سیر دروغ با سلاح حقیقت
آن دم که بر ستمگران شورید، در قفل در کلیدی چرخید و تاریخ از مرزهای ناامیدی گذشت
آنان غرور خلق، گنجینه امید، نقدینه رهایی یک ملت اسیر، محصول خون جاری، یک کهکشان شهید
بگذار بشکفد، بگذار بشکفد ز زمین خوشههای خشم
بگذار بردمد، بگذار بردمد ز افق روشنایی صبح
فریاد پر طنین است گویا، چوسان ز نای نسل پرآوازه حنیف
ای صاحبان ذلیل ظلمت زبون، ای تاجران زیان کار رنج و خون
بوت ها پست شما را به عزم جزم سازیم سرنگون