در درس قبل گفتیم در حالیکه خمینی و آخوندهایش رسما کمر به کشتار مجاهدین و هواداران آنها بستند اما مجاهدین با سنگینترین بها بر کار سیاسی تأکید داشتند چرا که هدفشان افشای ماهیت خمینی و دستگاه حکومتیش بود. کشاندن خمینی از ماه به چاه در جامعه آنروز ایران کار سادهای نبود. برای مبارزه سیاسی و افشاگری تاثیر یک میتینگ و توزیع نشریه مجاهد و خلاصه تلاش سیاسی، یک روز بیش از یک سال فعالیت مخفی است. بنابراین خط مجاهدین برخلاف خمینی که میخواست مبارزه را به خشونت و درگیری مسلحانه بکشاند دهها شهید، هزاران مصدوم و زندانی را بهجان خریدند اما اقدام به مبارزه نظامی نکردند. این خواهران و برادران میلیشیا بودند که روزانه شهید و مصدوم میشدند اما آگاهانه و صبورانه مقابله به مثل نمیکردند. صبر و تحمل مظلومانه میلیشیا که پیشبرد خط سازمان بود ماهیت ضدبشری خمینی را در سراسر ایران آشکارتر و بعضاً صبر مردم را لبریز میکرد. حتی برخی از سران سیاسی که اهل خشونت نبودند از شدت ناراحتی مراجعه میکردند و به برادر مسعود میگفتند آخر تا کی میخواهید صبر کنید. این چماقداران که روزبهروز بر جنایتهایشان اضافه میکنند....
رژیم تنها به تبلیغات بسنده نکرد و اهرمهای دیگر را نیز مورد استفاده قرارداد. دادستان کل در روز 11آبان59، نشریه مجاهد را بهجرم دروغ پراکنی ممنوع کرد. نشریه تا اواسط آذرماه، زمانی که سازمان یک چاپخانه زیرزمینی تأسیس نمود، به طور مرتب منتشر میشد. کمیتههای محلی تلاش کردند که رهبران مجاهدین را دستگیر کنند. اکثر آنها مخفی شده بودند، اما بسیاری از هواداران و کادرها، بازداشت شده و بعد از خرداد60اعدام شدند.
حزبالله، بهاحتمال قوی به دستور حزب جمهوری اسلامی، یک موج ترور را شروع کرد. آنها روزنامه فروش هایی که نشریه مجاهد را میفروختند بهگلوله بستند، افرادی را که مظنون به هواداری از مجاهدین بودند کتک میزدند، خانهها را با بمب مورد حمله قرار میدادند (از جمله خانه خانواده رضایی)، کنفرانسها را به هم میزدند، بهخصوص کنفرانس اتحادیههای کارگری، و بهطور فیزیکی به جلسهها حمله میکردند و فریاد میزدند “منافقین بدتر از کفار هستند“. تا 30خرداد60، این حملههای حزباللهیها به همراه تیراندازیهای پاسداران، منجر به کشته شدن 71تن از مجاهدین شده بود.
اولین تظاهرات بزرگ سیاسی و آخرین اخطار خمینی
در حالی که شمار اعضا و هواداران دستگیر شده مجاهدین به بیش از سه هزار تن میرسید و بیش از 50تن نیز در نتیجه حملات چماقداران کشته شده بودند، چند رشته تظاهرات بزرگ در تهران و شهرستانها در حمایت از مجاهدین بر گزارشد. در تظاهرات بزرگ مادران و زنان در7اردیبهشت 60در تهران که در اعتراض به سرکوب و کشتار مجاهدین توسط چماقداران برگزار شد، جمعیتی بالغ بر 200هزار تن در آن شرکت کردند.
پلاکاردهایی که خواستار اجرای عدالت در مورد قاتلان قربانیان قائمشهر میشد، را حمل میکردند [منظور 4شهید تظاهرات قائمشهر است]
خمینی با چماقداران و حتی سپاه وارد شد و با حمله و هجوم و گاز اشکآور مانع تظاهرات میشد اما این تظاهرات با حمایت مردم که از آپارتمانها در طول مسیر تظاهرات، روزنامه و کاغذ به خیابان میریختند و تظاهر کنندگان با آتش زدن کاغذها گازهای اشکآور را خنثی میکردند و سرانجام این تظاهرات با موفقیت انجام شد.
رژیم بهروشنی در حال از دست دادن کنترل در خیابانها بود. روز بعد، دادستان کل هر گونه تظاهرات آتی از جانب مجاهدین را ممنوع کرد». اما ۳روز بعد خمینی در 10اردیبهشت ناچار به صحنه آمد و ما را به تعیین «تکلیف نهایی» تهدید کرد و گفت «اسلحه را زمین بگذارید و از این شیطنتها دست بردارید و بهآغوش ملت برگردید».
سپس «مجاهدین در یک نامه سرگشاده به خمینی، شکایتهای قبلی خود را تکرار کردند، کسانی را که بهوسیله حزبالله کشته شده بودند، لیست کردند، به این نکته اشاره کردند که حتی یکی از قاتلان در مقابل عدالت قرار نگرفته است و اخطار کردند که اگر همه راههای مسالمتآمیز بسته شود، آنها هیچ راهی ندارند، جز اینکه به جنگ مسلحانه بازگردند».
در این نامه نوشتیم : اینطور که برمیآید، روزی را که رسماً به مقابله با ما تکلیف نمایید دور نیست و«شما در هر موقعیتی که مقتضی بدانید آن را مقرر خواهید فرمود. لاکن ما باز هم بهعنوان انقلابیون یکتاپرست به عرض میرسانیم که بههیچوجه تا آنجا که به ما مربوط است از جنگ و دعوا و اختلافهای داخلی استقبال نکرده و نمیکنیم و تا آنجا که انضباط آهنین تشکیلاتی ما کشش داشته باشد تلاش خواهیم نمود که همچون گذشته ولو به بهای جان خواهران و برادرانمان تا وقتی که راههای مسالمتآمیز ابراز عقیده و فعالیت انقلابی مطلقاً مسدود نشده و به اصطلاح حجت تمام نگردیده است از عکسالعملهای خشونتبار و قهرآمیز بپرهیزیم».
در این نامه یاد آور شدیم که:
چه در مورد ما و چه در مورد هر کس که مختصر مخالفتی با انحصارطلبی بکند، بیدریغ به اینکه عامل آمریکا یا عامل عراق است متهم میشود؛ نوشتیم که زندانها انباشته از مجاهدین است و شکنجه و کشتار آنان بیامان ادامه دارد؛ نوشتیم که تجار وابسته بهرژیم در شرایطی که گرانی و بیکاری بیداد میکند، بالاترین سود تاریخ بازار ایران بهمبلغ 120میلیارد تومان(بیش از 13میلیارد دلار به نرخ روز) را بالاکشیدهاند؛ نوشتیم که خودتان به کردستان لشکر و سپاه برده و سرکوب میکنید و بعد مجاهدین را به تأسیس جمهوری دیگری در لاهیجان و گیلان متهم میکنید.
همچنین نوشتیم که حضرت آیتالله، حتی خدیو مصر هم وقتی دید که پیراهن یوسف از جلو پاره نیست، قلباً به بیگناهی او قانع شد، اما چگونه است که در دوسال گذشته همیشه کشتهها از مجاهدینند ولی باز این خود ما هستیم که متهم به تحریک و حادثهسازی میشویم؟ بگذریم که قاضیالقضات شما ـبهشتیـ حتی بهشهادت رساندن خواهران و برادرانمان را هم در منتهای وقاحت به خود ما نسبت میدهد و لابد مسئول بمب هم خود ما هستیم!
«از این حیث در برابر تکلیفی که گوشزد فرمودید، چه چارهیی جز نوشتن و تقدیم وصیتنامهها باقی میماند؟ کما اینکه امروز اوضاع بهجایی رسیده که خواهران و برادران نوجوان ما نیز حتی برای فروش یک نشریه، ابتدا وصیتنامهها را مینویسند و آنگاه میروند».
در پایان هم از او خواستیم برای بیان مواضع و تشریح اوضاع و شکایات و اثبات حرفهایمان به دیدنش برویم، با این امید که زندگانی مسالمتآمیز هر چه بیشتر ادامه یابد و تشنجی در کار نباشد.
چندروز بعد خمینی مجدداً به صحنه آمد و با تهدید و خط و نشانکشیدن بیشتر گفت که لازم نیست به دیدن من بیایید، من خدمت میرسم!