مختصری از سیر اندیشه انسان درباره جهان در طول هزاران سال، بشر همیشه کنجکاوانه جهان پیرامون خود را نگاه میکرده است. درخت، کوه، حیوان، دشت، دریا، آب، آتش، خورشید و خلاصه همه پدیدهها و رخدادها، برایش سؤال انگیز بوده است. مظاهر بینهایت متنوع هستی، مورد سؤال واقع میشدند که چه هستند؟ و چه رابطهیی با هم دارند؟ مظاهری که در لوح ضمیر بشر، بهطور مجزا و جداگانه، نقش میبست؛ بدون اینکه رابطه آنها با هم روشن شده باشد. در دورانهای باستان بهدلیل عدم کفایت رشد ذهنی و علمی، طبیعی بود که انسان از درک رابطه بین این مظاهر عاجز باشد و آنها را جداجدا ببیند. چرا که شناخت یک شیئ یا پدیده، در نهایت یعنی شناخت روابط آن با دیگر پدیدهها یا روابطی که از خودش بروز میدهد....