زن انقلابی ـ وجود تاریخی جدید
عاشورا- روز بزرگ
اکنون با چنین یاران و چنین ذخیره انبوه انسانی، که عامل تعیینکننده جمیع تعارضات اجتماعی است، جنبش هیچ از آن بیم ندارد که قوایش را بهمیدان گسیل داشته و پیشاپیش نوید پیروزی را اعلان نماید. گو که دشمن تا آنجا که میتواند، در آن سو لشکر انبار سازد. بدینسان امام حسین برای فرود آوردن کاریترین ضربه، همهچیز را مهیا میدید و بر همین اساس بود که در مقابل دشمن بهقوت تمام آگهی میداد.....
بدینگونه روز بزرگ جنبش در دهمین روز محرم سال 61فرا رسید. شب این روز به نظافت و آماده کردن سلاح و استغفار و مزاح سپری شد. بامداد امام حسین یاران خود را که 32تن سوار و 40تن پیاده بودند سازمان داد. «زهیربن قین» را بر جناح راست و «حبیببن مظاهر» را بر جناح چپ فرماندهی داد و پرچم را بهدست عباس سپرد و خود در قلب این آرایش جای گرفت.
ابنسعد نیز صفوف خود را مرتب نمود. «عمرو بن حجاج» را بر جناح راست و «شمربنذیالجوشن» را بر جانب چپ گماشت و آنگاه «عروه بن قیس» را بر سواران و «شبث بن ربعی» را هم بر پیادگان سرکرده کرد و پرچم را به غلام خود سپرد.
شگفتا که «ابن حجاج» و «عروه» و «شبث» همانها بودند که با «حجار بن الحر» و «یزید بن حارث» و «محمدبن عمر»، امام را بهرسیدن میوههای کوفه آگهی داده و عاجلاً حضور او را طلبیده بودند و اکنون به نامردی و جنایتپیشگی وقیحانهیی، چنین مقاماتی را احراز نمودهاند.
وقتی «وهب» بهمیدان رفت، آنچنان سهمگین بر دشمن حمله کرد که اینان جنگ تنبهتن را از یاد بردند و دستجمعی بهاو حمله کردند. همسرش در حالیکه حربهٔ سنگینی در دست داشت بهوی نزدیک شد. وهب، در حالی که کوشش میکرد با وجود زخمهایی که برداشته بود، سرپا بایستد، از همسرش میخواست که بهمیان حرم بازگردد. ولی او میگوید: «خیر، باز نمیگردم، نمیگذارم تنها بهبهشت بروی. قسم به پدر و مادرم امروز روز افتخار من و توست که در راه عزیزترین و برجستهترین افراد از فرزندان رسول خدا (ص) میجنگیم».
حسین (ع) گفت: «خدا ترا جزای نیکو دهد. بهمیان چادر باز گرد.» او قبول کرد و بهمیان چادر خود بازگشت. هنوز بیشاز 17روز از ازدواج وهب و همسرش نمیگذشت. ولی اینچنین مشتاقانه بهسوی مرگ شرافتمندانه شتافتند. وقتی وهب حملات سنگین خود را شروع کرد، این رجز را میخواند:
«ای مادر وهب، جوانی که ایمان به پروردگار دارد، با نیزه و شمشیر از تو نگهداری میکند و بهاین گروه، تلخی جنگ را میچشاند. من دارای نیرو و شمشیر برانم، هنگام بلا ناتوان نیستم. و خدای دانا مرا بس است».
وهب عده بسیاری را کشت. چون دستجمعی به او حمله کردند، از شدت جراحات وارده تاب مقاومت نیاورد و از اسب بهزیر افتاد. آنگاه وهب نیمهجان را بهنزد ابنسعد آوردند.....