«نجوای عاشقانه اگر از درون سینه فراتر نرود عشق نیست»
این جملهیی از شهید سربهدار مریم محمدی بهمنآبادی است که در جریان قتلعام سال۶۷ سربهدار شد. او معتقد بود عشق به آزادی و نجات مردم بدون پرداخت بها شعاری بیش نیست.
با نگاهی به دستنوشته و خاطرات شهیدان قتلعام۶۷ میبینیم که رمز شکوفایی، بالندگی و جسارت زندانیان مجاهد همین عشق و ایمان به آزادی و پایبندی به الزامات آن بوده است. آنان فردای روشن و سرنگونی هیولای استبداد را به چشم میدیدند و در این مسیر از هیچ تلاشی فروگذار نمیکردند.
شهید مریم گلزاده غفوری قبل از شهادتش در همان تابستان داغ گفت: «آینده انقلاب روشن و فروزنده است و تا یک مجاهد خلق باقی باشد نخواهد گذاشت انقلاب از حرکت باز بماند...» و عفت اسماعیلی ایوانکی گفت: «بگذار مرتجعین باز هم ما را به زندان اندازند، شکنجه کنند، اعدام کنند، اما در عزم ما خللی وارد نخواهد شد. آنان محکوم به فنا هستند و ما پیروزیم».
این نمونهها که از لابهلای یادداشتها، وصیتنامهها و خاطرات زندانیان بیرون آمده یکی و دو تا و ده تا نیست. مضمون و جوهر تمام یادداشتها برخاسته از یک اراده و مشی مشخص سیاسی است که تا بن استخوان نسبت به آزادی مردم و سرنگونی استبداد وفادار است. در یکی از یادداشتهای مجاهد سربهدار بهروز بهنامزاده آمده است: «انسان گاهی اوقات احساس میکند بار مسئولیت این انقلاب و خوشبختی مردم بر دوشش است و کمترین کوتاهی در آن، آزادی مردم را به خطر میاندازد».
فرمان قتلعام مجاهدین سرموضع توسط خمینی هم یک علت تعیین کنندهٔ سیاسی و استراتژیکی داشت و آن خطر تعیینکننده سرنگونی رژیم ولایت فقیه با پیشتازی مجاهدین خلق ایران بود که پایگاه گسترده اجتماعی داشتند و سرسوزنی حاضر به سازش با او بر سر حقوق مردم نبودند. خمینی ملعون پس از قتلعام زندانیان طی نامهیی به منتظری، دلیل عزل او را چنین نوشت: «روشن شده است که شما این کشور و انقلاب اسلامی عزیز مردم مسلمان ایران را پس از من به دست لیبرالها و از کانال آنها به منافقین میسپارید».
آخوند حسینعلی نیری رئیس هیأت مرگ سال گذشته (۲۰تیر ۱۴۰۱) به صراحت گفت: «وضع مملکت بحرانی بود. یعنی اگر قاطعیت امام نبود شاید اصلاً وضعیت طور دیگری بود. شاید اصلاً نظام نمیماند».
آخوند علی فلاحیان وزیر اطلاعات سابق رژیم هم در پاسخ به سؤالی در مورد علت قتلعام گفته است، آنها سرموضع بودند «سرموضعی میگوید من سازمان را قبول دارم، شما را قبول ندارم، رها هم بشوم علیه شما میجنگم» وی در تشریح اهمیت و ضرورت این کار افزود: «اگر ما آنها را نمیگرفتیم و نمیکشتیم، دیگر کشوری نبود، مملکتی نبود. این حرف من نیست، حرف امام است، حرف همهٔ بزرگان است» (خشت خام ـ ۲۶تیر ۱۳۹۶).
از همان خونها و شرارههای سرخ و آتشین بود که جنبش دادخواهی برای سرنگونی شکوفا شد. جنبشی که نه بهمنظور گرامیداشت یاد عزیزان در سالنهای دربسته، یا صرفاً یک ادعای حقوقی برای حسابرسی از قاتلان، بلکه یک خروش سیاسی برای سرنگونی و محاکمهٔ قاتلان است. دادخواهی از خون سربداران بخش جداییناپذیر مقاومت برای سرنگونی و قیام علیه استبداد دینی است.
خانم مریم رجوی در سومین روز از اجلاس جهانی ایران آزاد ـ جنبش دادخواهی (۱۲تیر ۱۴۰۲) گفت: «این مبارزهیی است تا کشاندن خامنهای و رئیسی و سایر آمران جنایت علیه بشریت به پای میز عدالت. این دادخواهی بخش جداییناپذیر مقاومت برای سرنگونی رژیم ولایت فقیه است. شما که هر روز آماده خیزش و قیامید و انتخاب کردهاید که قیمت این نبرد را بدهید، پیشبرد این جنبش و دادخواهی خون شهیدان به عهده تکتک شماست.
آنها شما را در هر کوی و برزن صدا میکنند. از هر مزار پیدا و ناپیدا شما را فرامیخوانند تا صدای آنها باشید و عصیان و شورش را که از خونهایشان میجوشد به همه جا ببرید و دادخواهی و قیام را به سرنگونی این رژیم خونریز و مستبد برسانید».
آری، این نبردی است بین مردم ایران با رژیم ضدانسانی ولایت فقیه که حق حاکمیت و حق آزاد زیستن را از آنان ربوده است. این نبرد بین آزادی و استبداد در میهن ماست که از ۳۰خرداد ۱۳۶۰ تا امروز ادامه دارد و یکی از قلههای پرشکوه آن حماسهٔ ۳۰هزار سر بدار آزادی است که در دوراهی انتخاب، به تسلیم و سازش با ولایت فقیه نه گفتند و برعهد و پیمان سرنگونی و بر سر موضع شرف و آزادی ایستادند و مرگ با عزت را برگزیدند.
بنابراین، دادخواهی و پیام خون آنها خط سرخی است که یک مشی سیاسی و استراتژیک و عزم خللناپذیر مردم ایران برای سرنگونی تمامیت رژیم ولایت فقیه را ترسیم میکند و تا برکندن ریشه «سلطنت و ولایت با یکصد سال جنایت» و تحقق ایران آزاد فردا ادامه دارد.
این اراده سرنگونی با همه ریشهها و پیوندهایش در جامعه ایران طی بیش از چهار دهه در هزاران هزار لحظهٔ پایداری و انتخاب و پیشروی مجاهدان سرموضع موج زده و میزند و در خیزشها و قیامهای مردم ایران برای به زیر کشیدن ضحاک و یزید دوران، پیوسته توفان بهپا میکند.
صحنهٔ خروش یک شیرزن مجاهد خلق در زندان اهواز تصویری از امواج این دریای توفانی است:
مرداد۱۳۶۷ در یکی از بندهای زندان اهواز آخوند جزایری و آخوند عبداللهی سراسیمه وارد بند شدند و با صدای بلند خطاب به زندانیان گفتند: «باید موضع بگیرید یکطرف خمینی است و یکطرف مسعود رجوی. شما در کدام طرف میایستید؟»
از انتهای بند دختری با صدای بلند فریاد زد: «زنده باد مسعود، مرگ بر خمینی»
نام او سکینه دلفی بود. دختری ۲۶ساله اهل آبادان.
پاسداران وحشتزده به سمتش حمله کردند. سکینه دلفی روز بعد پس از ساعتها شکنجه همراه با سایر زندانیان سربهدار شد اما راهش و آرمان و مرامش در جنبش داخواهی برای سرنگونی شکوفا شد.