کتاب بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق ایران- قسمت بیست و پنجم
ای طبیب جمله علتهای ما!
سالهای سرگشتگی
آنها که سنشان مثل من اجازه میدهد، میتوانند بهیاد بیاورند که فضای دانشگاهها بعد از سال۵۰، سرآغاز مبارزه مسلحانه چریک شهری علیه رژیم شاه، با قبل از آن تفاوت کیفی پیدا کرد. تا قبل از آن، جنبش دانشجویی گویی در خودش به دور و تکرار دچار شده بود. در دانشگاهها هر سال اعتصاب میشد، هر سال گروهی از دانشجویان دستگیر، زندانی یا اخراج میشدند و گویی که پوستهشکنی و پیشرفتی در کار نبود، این احساس بنبست، در میان دانشجویان و روشنفکران مذهبی با یک احساس سرافکندگی و سرگشتگی توأم و مضاعف میشد. اولین جرقه که تا حدودی دانشگاهها و محیطهای مبارز روشنفکری آن سالها را تکان داد، دادگاه و دفاعیات انقلابی بزرگ شهید شکرالله پاکنژاد بود. اگر چه حرکت او و گروهش بهسرعت توسط ساواک شاه در نطفه خفه شد، اما با همان پرتو اول، برق سلاح و مبارزه مسلحانه که چه در «گروه فلسطین» (نامی که گروه پاکنژاد بهآن معروف شد) و چه در دفاعیات قهرمانانه شکری در بیدادگاههای نظامی شاه درخشید، چشمهای منتظر نسل جوان و شورشی را روشن و خیره کرد.
من آن موقع (سالهای ۴۷ـ۴۸) در دانشگاه شیراز تحصیل میکردم و اگر چه جو سیاسی آنجا نسبت به دانشگاههای موجود در تهران یا دانشگاه تبریز و دانشگاه مشهد، بهلحاظ سیاسی کمتر فعال بود، اما در همان سالها برخی محفلهای دانشجویی که تحت تأثیر حماسه چهگوارا یا گروه فلسطین شکل گرفته بود و رؤیای رفتن به فلسطین یا یکی از کشورهای بلوک شرق و دیدن دورههای نظامی و چریکی را در سر میپروراندند، بهدلیل فقدان تجربه و مینیممهای لازم، در همان دانشگاه توسط ساواک شناسایی و قلع و قمع گردیدند.
میخواهم نتیجه بگیرم که در فضای دانشجویی آن سالها یک زمینه آماده روانی برای مبارزه مسلحانه چه در میان طیف دانشجویان مذهبی و چه در طیف دانشجویان متأثر از تفکرات مارکسیستی وجود داشت، زیرا نسل جوان و انقلابی آن سالها، هم تحت تأثیر شرایط سیاسی و اجتماعی ایران و هم تحتتأثیر انقلابهای پیروزمند کشورهای جهان سوم، (کوبا، الجزایر، ویتنام و…) راه خود را نه در مشیهای سنتی و تسلیمطلبانه، بلکه در مشی رادیکال و قهرآمیز جستجو میکرد. از همینرو وقتی در اواخر سال۴۹ و سال۵۰، آوازه مبارزه مسلحانه چریکی برخاست، آتش آن بهسرعت در میان انبوه تودههای دانشجو در گرفت و دانشگاهها را به پایگاه اصلی و مستحکم سازمانهای انقلابی که اساساً عبارت از مجاهدین و فداییان بودند، تبدیل کرد. بهخصوص دانشجویان مسلمان و مذهبی، گویی همه آنچه را که در خودآگاه و ناخودآگاه خود سالها میجستند و نمییافتند، اکنون در وجود مجاهدین و قهرمانانی که در بیدادگاههای شاه، دیکتاتور وابسته و پوشالی را بهسخره میگرفتند، آرمانها و آمال خود را بهصورت مجسم میدیدند و ارتباط پیدا کردن با مجاهدین بهآرزوی طلایی همه جوانان مبارز مذهبی تبدیل شده بود.
احساس نیاز به نیرویی همچون مجاهدین تنها به بعد سیاسی و مبارزهجویی با رژیم محدود نمیشد، بلکه مجاهدین در عینحال پاسخ نیاز فکری، فرهنگی و ایدئولوژیک نسل جوان ایران بودند. انبوه جوانانی که بهدلیل پیشینه تاریخی و اجتماعی، دلبستگیهای مذهبی و اسلامی داشتند، پاسخ خود را در الگوهای متداول و شناختهشده نمییافتند و از آنها بهشدت سرخورده بودند. این جوانان هم بهدلیل حاکمیت دیکتاتوری و ستم و تبعیض شدید اجتماعی ناشی از آن و هم بهدلیل تضاد شدید فرهنگی با رژیم شاه، که آشکارا با علائق و اعتقادات مذهبی دشمنی میورزید، سرشار از نفرت از رژیم شاه بودند و پتانسیل مبارزه جویانه بالایی داشتند؛ اما آنها وقتی میخواستند وارد مبارزه جدی سیاسی شوند، در محیطهای مذهبی با خلأ مواجه میشدند، تنها امکان موجود، انجمنهای اسلامی آن روزگار بود که سقف اندیشه آن، مهندس بازرگان و سقف عملش هم راهانداختن کتابخانهیی با کتابهای سطحی و کمارزش یا جلسات هفتگی، بارد و بدل کردن حرفهای سطحیتر و کمارزشتر مثلاً در ابراز مخالفت با رژیم و در حقیقت برای درد دلهای خالهزنکی و تخلیه تضادها بود. محصولات و مشتریان این محفلها هم، اقلیتی قشر مرفه مهندس و دکتر و تکنوکرات مذهبی بود که عملاً و بهلحاظ سیاسی و اجتماعی در نظام شاه مستحیل شده و در خدمت آن بودند و تنها پیله و پوسته اعتراضی خفیف و نازکی را که بهصورت دورههای هفتگی انجمنهای اسلامی آن روز نمود داشت، در اطراف خود تنیده و حفظ میکردند که البته منشأ هیچ اثر سیاسی و اجتماعی نبود. همان جلساتی که بالاخره یکروز محمد آقا علیه آنها و صحبتهای مبتذل و خالی از عملشان برشوریده و با همان لهجه شیرین خود خطاب بهآنها گفته بود: برید بابا شما هم با این خونهزندگیهای راحتتون!