گزارش تلویزیون تاپ چنل آلبانی از مجاهدین در اشرف۳
گزارش تلویزیون تاپ چنل آلبانی از مجاهدین در اشرف ۳
هموطنان و شنوندگان رادیو مجاهد آنچه با هم میشنوید گزارشیست از تلویزیون تاپ چنل آلبانی به تاریخ ۸بهمن ۹۸
گزارشگر «تاپ چنل» ضمن مصاحبه با مهدی براعی و چند تن دیگر از اعضای سازمان مجاهدین و مشاهداتش از موزه مقاومت و سایر اماکن اشرف۳به تاریخچه مبارزات سازمان مجاهدین با دو دیکتاتوری پرداخته و میگوید: آنها (مجاهدین) جنگجویان آزادی هستند. آنها شاهدان واقعی یک رویارویی سخت ۵۰ساله هستند.»
خبرنگار تاپ چنل اینچنین شروع میکنه:
یک روز سرد زمستانی در ژانویه است. زندگی برای 2500عضو مجاهدین در کمپ اشرف۳مستقر در نزدیکی دورس به نام مانز، آرام است. این تقریباً شبیه به یک رویا است چون در گذشته، روزهای آرام زیادی وجود نداشت. این انسانها شاهدان واقعی یک رویارویی سخت ۵۰ساله هستند.
این روزها در ماه ژانویه که ما از کمپ اشرف 3در مانز در دورس بازدید کردیم، مصادف است با چهلمین سالگرد انقلاب اسلامی ایران است.
سالها گذشت. مجاهدین تسلیم نشدند. اما در چهار دهه اخیر آنها بهای سنگینی دادند. ۱۲۰هزار تن جانشان را از دست دادند. آنها چهار بار از محل سکونتشان جا به جا شده و در هر گوشه از جهان پخش شدند.
پس بهتره از ابتدا شروع کنیم:
تحت حفاظت شدید با دوربین هایمان وارد کمپ اشرف میشویم یک سؤال در ذهنمان موج میزند ورود به دنیای یک عضو مجاهدین چگونه است؟ داخل این کمپ چه کار میکنند.
....
سال 1357تحولی عظیم را برای ایران به ارمغان آورد. یک انقلاب سراسری و مردمی رژیم سلطنتی را سرنگون کرد. مجاهدین، بهعنوان یکی از اصلیترین گروههای اپوزیسیون، کارهای زیادی برای سرنگونی شاه انجام دادند. شاه، ایران را در 16ژانویه 1979بهعنوان آخرین پادشاه ایران ترک کرد. امیدهای زیادی برای برقراری دموکراسی در ایران وجود داشت.
یکی از مردان این شهر به نام کامیار ایزد پناه میگوید:
وقتی در ایران انقلاب رخ داد به کشورم بازگشتم و دیدگاه روشنفکرانهای نسبت به انقلاب داشتم. فکر میکردم همه چیز دستخوش تغییر خواهد شد. و اینکه طبعاً همه آرزوهایم برای تحقق دمکراسی و آزادی و آزادی بیان جامعه عمل میپوشد. در رویا هایم چنین وضعیتی را تصور میکردم.
در آن موقع گروههای متعددی مانند مارکسیستها و مجاهدین و گروههای مذهبی وجود داشتند و تا آنجا که یادم میآید قریب به 80گروه سیاسی در ایران فعالیت داشتند.
.... .
مهدی براعی:
رژیم شاه که سرنگون شد مردم برای این رژیم شاه را سرنگون کردند که بتوانند باز هم به یک حاکمیت مردمی برسند و آزادی و دمکراسی در جامعه برقرار بشه اما رژیم خمینی که در آن موقع حاکمیت را بهدست گرفت بهجای برقراری آزادی در جامعه یک حاکمیت ولایت فقیه که فاشیزم بود برقرار کرد.
در انتخاباتی که وجود داشت مجاهدین شرکت کردند ولی رژیم با تقلب اجازه نداد ما به پارلمان راه پیدا کنیم. نه به ما و نه به هیچ نیروی مردمی اجازه نمیداد که وارد پارلمان بشود.
مجاهدین در انتخابات شرکت کردند، اما این انتخابات کنترل شده بود و هیچ حزب مخالف اجازه ورود به مجلس را نیافت.
دستگیریها، اعدامها در ملأ عام و شکنجه و زندان علیه مخالفان سیاسی فوراً آغاز شد.
....
ما با یکی از قربانیانی که در تظاهرت ۱۹۸۱دستگیر شده بود ملاقات کردیم. هما جابری در آنزمان یک دختر ۱۸ساله بود. او برای تظاهرات همراه مردم به بیرون رفته بود تا خواهان آزادی سلب شده از کشورش بشود. او دستگیر میشود و بیش از ۵سال، بدون حکم دادگاه، در زندان بهسر میبرد. او برای برنامه «تاپ استوری» رفتارهای غیرانسانی را که در زندانها تحمل کرده تعریف کرد.
هما میگوید:
هما جابری:
در این تظاهرات تعداد زیادی دستگیر شدند و من هم همانجا دستگیر شدم. بعد از آن تعدادی از دوستانم را همان شب برای اعدام بردند و بدون اینکه اسم شان بدانند، آنها را اعدام کردند.
تنها چیزی که افراد در سلول داشتند یک پتو، یک قاشق، یک بشقاب، یک لیوان و چیز دیگری نبود. و حتی لباس هایمان را به میزانی که تنمان بود داشتیم و بقیه را از ما میگرفتند و بیرون میگذاشتند. من ۲سال در آنجا بودم. آنجا سکوت مطلق بود و دکتری وجود نداشت و غذا هم مینیمم بود.....
شاهد بعدی، زنی است که وقتی تنها دو سال داشت در زندان بهسر میبرد.او میگوید
"نام من دامونا.
من وقتی دوساله بودم در زندان بودم چون پدر و مادرم از مجاهدین حمایت میکردند. پدر من از نظر مالی به آنها کمک میکرد. "
پدرش نتوانست از زندان خارج شود اما او و مادرش به خانه برگشتند. اما بعد از گذشت چند سال، هنگامی که او 6ساله بود، هر دو آنها با ادعای اینکه آنها بخشی از مجاهدین هستند دوباره زندانی شدند.
وی گفت:
"اوایل صبح بود و من میخواستم به تئاتر بروم. آنها به خانه ما آمدند و در را هل دادند. آنها وارد شدند و همه چیز را گرفتند و بعد من و مادرم را به زندان بردند. هنگامی که من به زندان رفتم، برای اولین بار گلهای قرمز را در خیابان دیدم و مادرم گفت که آنها از خون خواهران و برادرانم که کشته شدهاند قرمز شدهاند.....
دختر جوانی که در سوئد زندگی میکند زندگی خود را وقف مبارزه میکند و به کمپی در عراق میرود.
کشتارها و زندانی کردنهای آن زمان داستانهای غمانگیز بسیاری را برای مردم ایران بهوجود آورده است. داستان بهادر کیامرزی عضو مجاهدین غمناکترین داستانی است که میتوانید تاکنون بشنوید. وی در زندان به دنیا آمد.
بهادر کیامرزی:
"من در سال 1362در زندان اوین بدنیا آمدم. پدر و مادرم هوادار سازمان مجاهدین بودند. که در سال 61توسط رژیم دستگیر شدند به همین خاطر من در زندان اوین بدنیا آمدم. و تا سن 4سالگی در زندان اوین بزرگ شدهام. "
یک خاطره دیگری هم دارم از مادرم که همیشه در ذهنم حک شده. و آن این است که یادم وقتی که خیلی بچه بودم در زندان چون من تا چهارسالگی در زندان بودم دیدم یکبار مادرم را آوردند و آنقدر کف پایش را شلاق زده بودند که کف پایش باد کرده بود. به همین دلیل شبها دستش را میگرفتم به این خاطر که همش این حس به من القا میشد که احساس میکردم میآیند و دوباره او را میبرندش که همین شکنجهها را رویش اعمال بکنند این دو خاطرهای است که از آن موقع توی ذهنم حک شده است.
یادم میآید با مادر بزرگم که یکبار رفته بودیم به ملاقات پدرم چون من پدرم را تابهحال هیچوقت ندیده بودم مادر بزرگم به من گفتش که امروز میخواهیم برویم ملاقات پدرت و من خیلی خوشحال شدم توی زندان توی قسمت ملاقات یک راهروی طولانی بودش که آخر اون راهرو یک دری قرار داشت من همراه مادربزرگم اول راهرو ایستاده بودم که به در انتهای راهرو اشاره کرد و بهم گفت اون پدرت است من از شوق اینکه هیچوقت ندیده بودمش شروع به دویدن کردم بهسمت انتهای راهرو بهمحض اینکه رسیدم جلوی در پاسداری پدرم را کنار زد و محکم در را بست که من خوردم به در و افتادم زمین. این در واقع اولین و آخرین دیدارم بود با پدرم.
دامونا هم بهعنوان آخرین پیامش به ما میگوید:
و من فکر میکنم در ایران آینده میتوانیم همه شما را آنجا دعوت کنیم و در واقع مطمئنم که وقتی ایران را آزاد کردیم و من از آن مطمئن هستم به آلبانی کمک خواهیم کرد. این یک دوستی خوب بین این دو کشور خواهد بود.
هموطنان و شنوندگان رادیو مجاهد آنچه شنیدین گزارشی بود از تلویزیون تاپ چنل از اشرف۳که در تاریخ ۲۸ژانویه ۲۰۲۰-۸بهمن۹۸پخش شد.